بخش ۶۳ - و من طبقة الثانیه یوسف بن حسین الرازی
کنیت ابویعقوب، شیخ ری و جبال، و در وقت خویش اما وقت بود. شیخ الاسلام گفت عظم اللّه کرامته: کی وی امام بود این طایفه را بشکوه طرق. درین کار تلبیسی طریق ملامت داشته مردمان بر خویشتن شورانیدن و قبول ایشان بخویشتن ویران کردن و خود را از چشمها بیفگندن شاگرد ذوالنون مصری بابوتراب نخشبی و یحیی معاذ رازی٭ و جز از آن صحبت کرده رفیق بوسعید خراز٭ بوده در سفرها. وی عالمست متدین، ویرا مکاتبات است بجنید سخت نیکو، یگانهٔ جهان بوده در طریق ملامت و ترک تصنع و ترک جاه و مخلص در کردار در سنه ثلاث و ثلثمائه برفته از دنیا بدر مرگ گفت: الهی خلق تو با تو خواندم بجهد. و هر که توانستم در خود بکردم، آن بد مرا بیکی بخش ازیشان، پس رفت. بخواب دیدند ویرا گفتند: حال تو؟ گفت: اللّه مرا گفت: که آن باز دیگر باره گوی! باز گفتم گفت ترا بتو بخشیدم.
شیخ الاسلام گفت: که آن دانی چرا گفت؟ گفت ترا بتو بخشیدم، که میان او و میان خود واسطهٔ و وسیلهٔ در نیاورد. که در میان اینان و او وسیله و واسطه هم او بود
شیخ الاسلام گفت: وصیت کرد یاران خودرا، که یکدیگر را بناز دارید، که آنکه شما را میباید، هم از شما بیاید میان اینان وسیله و ترجمان هم ایناناند، یعنی این طایفه.
شیخ الاسلام گفت: که بوبکر مفید٭ جرجرای گوید، کی یوسف حسین رازی گفت: که چنان شدهام، که سخن من جز اللّه بنمیشنود.
شیخ الاسلام گفت: آخر این علم چنان شود. که آن پیر گفت. بوعثمان مغربی٭ گوید: مرد محقق شود در طریق اللّه تعالی برو رشک برد که او از هیچکس نشنود مگر ازو. و کس ازو نشنود مگر او، و او را چنان کند، هر سخن که گویند ازو شنوند قال یوسف بن الحسین: الخیر کله فی بیت و مفتاحه التواضع، واشر کله فی بیت و مفتاحه الکبر.
شیخ الاسلام گفت: که بوالحسین آبری گوید: که موسی عیسی مکی گفت: که یوسف حسین رازی گفت، که ذوالنون مصری٭ گفت: که شغل خاصهٔ او و منادیان باو سه چیز است: یکی فرج از غم نهانی. ددیگر اشارت از توحید و سدیگر ثنا گفتن برو و یاد کردن او در میان دوستان او.
شیخ الاسلام گفت: که عبداللّه بن حاضر خال یوسف حسین رازی بود از متقدمان مشایخ، از اقران ذوالنون، و مه از ذوالنون بوده، یوسف حسین رازی میگوید: که از مصر میآمدم از نزدیک ذوالنون روی بنهاده چون ببغداد رسیدم، خال من آنجا بود، که به حج خواست رفت عبداللّه بن حاضر. بنزدیک وی شدم مرا گفت: که از کجا میآیی؟ گفتم: از مصر بخانه میروم به ری، میخواهم مرا وصیت کنی! گفت بنه پذیری گفتم: مگر پذیرم. گفت: چون شب دراید برو، کتب خویش و هر چه نوشتهٔ از ذوالنون، در دجله انداز! گفتم بیندیشم درین. آنشب مرا از اندیشه خواب نبرد و مرا ار دل بر نیامد. دیگر روز ویرا گفتم بیندیشیدم مرا از دل بر نمیآید. گفت: گفتم ترا که بنه پذیری! گفتم ویرا چیزی دیگر گوی! گفت: هم بنه پذیری! گفتم: پذیرم. گفت: چون به ری شوی مگو که من ذوالنون را دیدم، و از ان بازار فرامساز! یوسف گفت بیندیشم. همه شب میاندیشم، این بر من صعبتر میآمد. گفت: گفتم که بنه پذیری! آخر گفت: ترا سخنی گویم: که ترا ازان بد نیست. گفتم بگوی! گفت: چون بازخانه شوی، خلق را با خود مخوان، که باو میخوانم، و چنان کن، که همیشه اللّه تعالی در یاد تو بود، بروهین
شیخ الاسلام گفت: که اللّه تعالی فراموسی گفت: ببین! گفت که گفت: موسی چنان کن! گه همیشه زبان تو بیاد من تر بود، و هر کجا که شود! گذر تو بر من بود قال اللّه عز و جل اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا، کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیرًا وَنَذْکُرَکَ کَثِیرًا آلایه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.