گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

بن احمد بن محمد بن یزید بن رویم بن یزید رحمه اللّه، کنیه ابومحمد البغدادی، از اهل بغداد است از اجلهٔ مشایخ و رویم فقیه بود و عالم مذهب داود صباهانی و مقری بوده، قرآن را برادریس بن عبد الکریم حداد خوانده بود. و گفته‌اند: که کنیت او ابوبکر است، و نیز گفته‌اند: ابوالحسین و ابوشیبان در سنه ثلث و ثلثمائه برفت از دنیا.

شیخ الاسلام گفت: که رویم خود را شاگرد جنید می‌نمود، از یاران ویست، و مه ازوی. و من موئی از رویم دوستر دارم از صد جنید. و بوعبداللّه خفیف٭ گوید: که هرگز دیدهٔ من کس ندید، که در توحید سخن گفتید چنانک رویم.

سئل روی عن التصوف، فقال: هوالذی لا یملک شیأ و لا یملکه شیٔ و هم وی گفت: بالهدایة سادوا، و بالعلم استبصر وا بالنور عرفوا و به وصلوا. شیخ الاسلام گفت: که رویم سید است تلبیسی، خود را بتوانگری و مهتری فرا نمودی، وکیل قاضی بود، ویرا چهار بالش بود باحتشام بود تمام، بوعمرو زجاج٭ خدمت جنید میکرد یک چند. جنید گفته بود ویرا: که نگر به نزدیک رویم نشوی! چون زجاج را عزم رفتن خاست با خود گفت: من از بغداد بروم، رویم ندیده باشم، چون کسی پرسد، چه عذر آرم؟ پنهان از جنید بر روی شد، ویرا دید در چهار بالش واحتشام تمام،

چون خالی شد، دخترک فراز آمد از آن وی نزدیک وی، رویم گفت بوعمر ورا: که این اصحاب تو می گویند مرا، کی چرا این شغل بنگذاری؟ و در میان ما آی چگونه آیم؟ چرا شغل این کودکان بنه سازند تا بیایم. ایشان را خبر از آنچه ازو یافتم و ایشان را علم توحید گویم،

شیخ الاسلام گفت: که جنید را می‌گفت و یاران وی را. چون بوعمرو با جنید آمد، کسی ویرا آگاه کرده بود، که وی بنزدیک رویم رفت. جنید چون ویرا دید گفت: هین! بگو چون دیدی ویرا؟ گفت: سخت بزرگوار و محتشم! گفت: الحمداللّه، از بیم ترا می‌گفتم، که بروی مرو، نباید که دران سیرت وتلبیس ویرا بینی، فرا چشم تو نیاید مایهٔ خود بباد دهی، الحمداللّه که نیکو دیدهٔ

شیخ الاسلام گفت: که وقتی کسی رویم را چیزی گفته بود، ازان احتشام گفت: بدان می‌آریم، که پای تاوه در سر بندم و ببازار برایم و باک ندارم؟

چون بوعبداللّه خفیف٭ بوی شد. می‌باز گشت از نزدیک وی جائی بود بر بالا از آنجا فرود آمد رویم دست در کتف وی نهد و گفت: ای پسر هو بذل الروح والا لا تشتغل بترهات الصوفیه. گفت این کار جان فدا کردنست، نه بترهات صوفیان مشغول نشوی،

و بهر جان خود را منازعت در نگیری، جان و دل و تن، در سر کار او گنی و هنوز برخود باقی کنی نه هیچ رنج با حکم از آن او بتو رسد رنج و شکایت درگیری

و هم رویم گفت، و شیخ سیروانی٭ نیز گفت: که صوفی را حال و مقام نبود که صوفی از احوال و مقامات بر گذشته بود و بوعثمان مغربی٭ گفت، که مقامات تادیبات‌اند، وانشدنا الامام لنفسه، یا ظاهراً فی الذکر. الی آخر الابیات. فی منزل لاظعن عنه و لا سکون و لا حرک.

سئل رویم عن المراقبة فقال: تحقیق القلوب بنظرة الی المحجوب. و سئل رویم عن القربة فقال: ذبح النفوس بین یدی اللّه بسکاکین الصبر عما سوی اللّه و سئل رویم عن الانس فقال: ان تستوحش من غیر اللّه حتی من نفسک روز آدینه جنید نشسته بود بارویم، یکی فراز آمد جنید را پرسد، کی الهام چه بود؟ وی گفت: که روز آدینه و مسجد و مسئله الهام و دل معلق؟ رویم گفت: که او را از من سوال کن تا جواب دهم. ویرا گفت: الهام توفیق است. آنکس بآن راضی گشت و برفت.

شیخ الاسلام گفت: پس از خراز، رویم رامه نهادی پس جنید و نوری سئل رویم عن التصوف، فقال: الوقوف علی البساط و ترک الانبساط والصبر علی ضرب السیاط، حتی تجوز علی الصراط و قال التصوف: ترک التفاضل بین الشیئین و قال مکثت عشرین سنة لا یعرض من سری ذکر الا کل حتی یحضر