گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

کنیه ابو عبداللّه، استاد حسین منصور حلاج ایذ.نسبت با جنید کند، و با خراز صحبت کرده بود و خود از اقران ایشانست و جز ازیشان و بوعبداللّه نباجی دید و وی عالم بود بعلوم حقایق . اصل او از یمن است.

سخن او باریک شد، ویرا بکلام منسوب کردند و مهجور کردند، و از مکه بیرون کردند، و بجده رفت، آنجا ویرا قاضی کردند ویرا سخن است نیکو. گویند که پیش از جنید برفت در سنه احدی و تسعین و مائین

اما در ستتر آنست: که در نیمهٔ سال برفته با جنید در سنه سبع و تسعین و مائتین. کذی وجدت فی التاریخ، و کان قریباً من الجنید فی السن والعلم.

بوعبداللّه خفیف ٭ گوید: کی پس روی کنید به پنج تن از مشایخ حارث محاسبی و جنید و رویم و عمر و عثمان مکی وبوالعباس عطا٭ که ایشان را بهم بود «علم و حقایق، یعنی: امام بودند در شریعت و در حقیقت، که هر دو ایشان را بهم بود»

شیخ الاسلام گفت: که گر در هزار سال، یک تن رسد کی چنین بود فراوان بود، که ویرا شریعت و حقیقت بهم شود. عمرو عثمان گفت. المروة التغافل عن زلل الاخوان. و قال ابوحفص الحداد ٭ المروة هی ان تبذل لاخونک جاهک و مالک فی الدنیا، و تخصهم بالدعاء للعقبی. و قال ابوعثمان الحیری ٭ المروة ان تصون نفسک عن المخلقات.

و قال زیدبن علی: المروة انصاف من هودونک، والسمو الی من هو فوقک والجزاء بما اتی الیک. و قیل الضمره: ما المروة؟ قال التباعد من الخلق لدنی. قیل لبزر جمهر: ما المروة؟ قال حسن العشرة، و حفظ الفرج و اللسان و ترک المرء ما یعاب به. قال تیمیة الهجیمی: لادین الا بمردة.

شیخ الاسلام گفت. که مروت کم بودن است، و در خورد زیستن وارکان مروت سه چیز است. زندگانی کردن واخود بعقل، وواخلق بصبر، وواحق بنیاز.

و نشان زندگانی واخود بعقل سه چیز است. قدر خود بدانستن، واندازهٔ کار بدیدن و خطر خود بگوشیدن. و با خلق بصبر بسه چیز است. بتوان ایشان، ازیشان راضی بودن، و عذرهای ایشان باز جستن، و داد ایشان از توان خود بدادن.

و با حق بنیاز بسه چیز است: هر چه ازو ایذ وران شکر واجب دیدن. و هرچه ویرا کنی، عذر واجب دیدن و اختیار وی صواب دیدن.

قال ابوالحسن البوشنجی٭ المروة حسن البر. سئل الجنید عن الظرف ما هو؟ فقال: اجتناب کل خلق دنی، و استعمال کل خلق سنی و ان تعمل للّه تعالی ثم لاتری انک عملت.

شیخ الاسلام گفت: که وقتی عمرو عثمن مکی را وام برامد بمکه، برخاست بصباهان آمد بنزدیک شیخ علی سهل سپاهانی٭ تا ویرا یاری دهد علی سهل وام وی معلوم کرد، که چند است؟ و آنرا تمام راست کرد، و سفینه کرد بمکه، و او را آگاه نکرد، و او را بنواخت و کسیل کرد وی می‌آید و دل ازوام پر اندیشه چون بمکه رسید، وام باز داده بود و برآسود.

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی علی سهل دانی که چرا چنان کرد؟ که ویرا آگاه نکرد. از بیم عذر دادن و بار شکر. گوید که هیچ آزاد مرد آنرا بر نتابد لبعضهم:

بنیت عمراً غیر شاکر نعمتی

والکفرمخبثة لنفس المنعم

روزی علی سهل، عمر و عثمن را گفت: ما قانون الذکر فی الجمله؟ گفت: قانون ذکر، خود چیست در جمله؟ عمرو گفت وجود افراده مع معرفة او، پس شناخت ستایش او. یگانه داشت او بیاوی پس آن که صفات او بشناسی.

شیخ الاسلام گفت: که آدمی، مولی نیابد او که افراد مولی یابد نه آدمیست. اینچ می‌خورد و می‌چشد چیزی دیگر است یصح التوحید بالعلل.. البیتان وسلم.