خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۵۲ - و من طبقة الثانیه عمرو بن عثمان بن کرب بن عصص المکی الصوفی

کنیه ابو عبداللّه، استاد حسین منصور حلاج ایذ.نسبت با جنید کند، و با خراز صحبت کرده بود و خود از اقران ایشانست و جز ازیشان و بوعبداللّه نباجی دید و وی عالم بود بعلوم حقایق . اصل او از یمن است.

سخن او باریک شد، ویرا بکلام منسوب کردند و مهجور کردند، و از مکه بیرون کردند، و بجده رفت، آنجا ویرا قاضی کردند ویرا سخن است نیکو. گویند که پیش از جنید برفت در سنه احدی و تسعین و مائین

اما در ستتر آنست: که در نیمهٔ سال برفته با جنید در سنه سبع و تسعین و مائتین. کذی وجدت فی التاریخ، و کان قریباً من الجنید فی السن والعلم.

بوعبداللّه خفیف ٭ گوید: کی پس روی کنید به پنج تن از مشایخ حارث محاسبی و جنید و رویم و عمر و عثمان مکی وبوالعباس عطا٭ که ایشان را بهم بود «علم و حقایق، یعنی: امام بودند در شریعت و در حقیقت، که هر دو ایشان را بهم بود»

شیخ الاسلام گفت: که گر در هزار سال، یک تن رسد کی چنین بود فراوان بود، که ویرا شریعت و حقیقت بهم شود. عمرو عثمان گفت. المروة التغافل عن زلل الاخوان. و قال ابوحفص الحداد ٭ المروة هی ان تبذل لاخونک جاهک و مالک فی الدنیا، و تخصهم بالدعاء للعقبی. و قال ابوعثمان الحیری ٭ المروة ان تصون نفسک عن المخلقات.

و قال زیدبن علی: المروة انصاف من هودونک، والسمو الی من هو فوقک والجزاء بما اتی الیک. و قیل الضمره: ما المروة؟ قال التباعد من الخلق لدنی. قیل لبزر جمهر: ما المروة؟ قال حسن العشرة، و حفظ الفرج و اللسان و ترک المرء ما یعاب به. قال تیمیة الهجیمی: لادین الا بمردة.

شیخ الاسلام گفت. که مروت کم بودن است، و در خورد زیستن وارکان مروت سه چیز است. زندگانی کردن واخود بعقل، وواخلق بصبر، وواحق بنیاز.

و نشان زندگانی واخود بعقل سه چیز است. قدر خود بدانستن، واندازهٔ کار بدیدن و خطر خود بگوشیدن. و با خلق بصبر بسه چیز است. بتوان ایشان، ازیشان راضی بودن، و عذرهای ایشان باز جستن، و داد ایشان از توان خود بدادن.

و با حق بنیاز بسه چیز است: هر چه ازو ایذ وران شکر واجب دیدن. و هرچه ویرا کنی، عذر واجب دیدن و اختیار وی صواب دیدن.

قال ابوالحسن البوشنجی٭ المروة حسن البر. سئل الجنید عن الظرف ما هو؟ فقال: اجتناب کل خلق دنی، و استعمال کل خلق سنی و ان تعمل للّه تعالی ثم لاتری انک عملت.

شیخ الاسلام گفت: که وقتی عمرو عثمن مکی را وام برامد بمکه، برخاست بصباهان آمد بنزدیک شیخ علی سهل سپاهانی٭ تا ویرا یاری دهد علی سهل وام وی معلوم کرد، که چند است؟ و آنرا تمام راست کرد، و سفینه کرد بمکه، و او را آگاه نکرد، و او را بنواخت و کسیل کرد وی می‌آید و دل ازوام پر اندیشه چون بمکه رسید، وام باز داده بود و برآسود.

شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه: کی علی سهل دانی که چرا چنان کرد؟ که ویرا آگاه نکرد. از بیم عذر دادن و بار شکر. گوید که هیچ آزاد مرد آنرا بر نتابد لبعضهم:

بنیت عمراً غیر شاکر نعمتی

والکفرمخبثة لنفس المنعم

روزی علی سهل، عمر و عثمن را گفت: ما قانون الذکر فی الجمله؟ گفت: قانون ذکر، خود چیست در جمله؟ عمرو گفت وجود افراده مع معرفة او، پس شناخت ستایش او. یگانه داشت او بیاوی پس آن که صفات او بشناسی.

شیخ الاسلام گفت: که آدمی، مولی نیابد او که افراد مولی یابد نه آدمیست. اینچ می‌خورد و می‌چشد چیزی دیگر است یصح التوحید بالعلل.. البیتان وسلم.