بخش ۱۴۰ - و من طبقة الرابعه ایضاً ابوالخیر التیناتی الاقطع
شیخالاسلام گفت که نام وی حماد است غلام بوده به تینات بودی، تینات دهی است به ده فرسنگی مصر، به کوه لبنان بودی و گویند که تینات از مصیصه است از ولایت مغرب و سلمیه. یکدست بوده، زنبیل بافتی به یک دست کس نداند که چون میبافت. وی را دیدهاند به دو دست چون کسی نبودی. و با شیر مؤانست داشت و وی زینهار زمین بود در وقت خود، و مشرف بر احوال خلق. در سنه نیف و اربعین و ثلثمائه برفته از دنیا، گویند که اصل وی از عرب بود، به تینات نشست، وی را آیات و کرامات ظاهر بوده بسیار، صحبت کرده بود با بوعبداللّه جلا و جنید و جز ازو و از مشایخ. و یگانه بوده در طریقت توکل و تیزفراست. بوبکر رازی گوید که « وی این دو بیت انشا کرد بر من:
انحل الحب قلبه والحنین
و محاه الهوی فما یستبین
ما تریة الظنون الا ظنونا
وهذا خفی من ان تریه الظنون
و قال ابوالخیر: حرام علی قلب ماسو ریحب الدنیا ان یسیح فی روح الغیوب.
شیخ الاسلام گفت که وی گفت که « هر که عمل خود ظاهر کند مرائیست، و هر که حال خود ظاهر کند مدعی است.» وی وقتی یکی را دید کی بر آب میرفت وی برکران دریا بود آن مرد را بدید کی بر آب میرفت گفت: «این چه بدعتست؟ با خشکی آی و میرو.» وقتی یکی دید از مشایخ که در هوا میرفت، رکوه در دست. گفت: «این چه بدعتست؟ فرود آی و میرو.» آخر بانگ بر وی زد آخر، گفت: «کجا میروی؟» گفت: «بحج.» گفت « اکنون برو » شیخ الاسلام گفت: « کرامات فروش تا مرا قبول کنند مغرور است، و کرامت خر، اگر چه بانگ سگ نکند سگ است.» یعنی حقیقت نه کراماتست ورای آن چیزیست، آن زهاد و ابدال «را» خوش ایذ. (آید) صوفی و عارف خود از کرامت مه. وی کرامت کراماتست.
شیخ الاسلام گفت کی (که) « عباس بن محمد الخلال گوید از مرو: کی بوالخیر تیتانی مرا گفت که « مرقع در گردن افگندهای! کجا میشوی؟ بطرسوس و بیتالمقدس چرا نه به کنجی بازنشینی روی فرازو (؟فراز) کنی.» شیخ الاسلام گفت که « آن کنج کجا بود؟ جایی که تو نبی. (؟نیی) »
شیخ الاسلام گفت که: « بواخیر تیتانی را پسری بود عیسی نام، به دوستی نام عیسی مریم باز کرده بود، وی را گفته بود، کی چون عیسی به زمین آید، وی را از من سلام گوی.»
شیخ الاسلام گفت که: « بوصالح حدثانی گوید نام وی هارون کی در خانهی بوالخیر تیتانی شدم به زیارت، مرا گفت: اکنون سفر کجا میکنی؟ گفتم: بطرسوس، گفت: امسال به کجا نیت داری؟ گفتم: نیت مکه دارم. گفت: اللّه چیزی شما را داد حق آن ندانستید و آنرا نیکو نداشتید شما را در بادیهها و دریاها برکند. بوصالح گفت: ای شیخ! حج و غزا میگویی؟ گفت: آری حج و غزا، چرا سروقت گیرید و بآن باز نشینید.»
شیخ الاسلام گفت که: « مریدی پیش بوالقاسم خلال مروزی شد از وی دستوری خواست که به سفر شوم. پیر گفت: چرا میروی؟ گفت: آب که نرود تیره گردد. پیر گفت: خود دریا باش، که نرود تیره نگردد. حسن گوید خادم بوالخیر تیناتی: که روزی شیخ نشسته بود گفت و علیکم السلام. گفتم با فرشتگان میگویی؟ گفت: نه کی یکی از فرزندان آدم در هوا میگذشت وبر من سلام کرد او را جواب دادم.»
شیخ الاسلام گفت که: « پیری بود نام وی زهیر بن بکیر به رمله بوده عالم و مصنف تنک وقت بوده، مردی جلیل بود او گوید: که به روزگاری مر اموالی فرا چشم نیامدی و به کس نداشتمی، مگر ایشان که به اصل از عرب بودی، تا شبی به خواب دیدم حلقه حلقه تا بدر آسمان ازین طایفه جوق جوق، مرا گفتند: پسر بکیر! این همه دیدی، همه موالیاند از عجم، در میان ایشان یک نیست از عرب.»
شیخ الاسلام گفت: « من سیزده بوالخیر شناس ازین طایفه همه مولایان بودند و سیدان جهان بوالخیر تیناتی و بوالخیر عسقلانی و بوالخیر حمصی و بوالخیر مالکی و بوالخیر حبشی پسین بوالخیر ایذ. شیخ عمو و عباس می فخر کردند بدیدار شیخ بوالخیر حبشی. به مکه بوده مجاور وقتی مردی در مسجد حرام آمد گفت: کجااند اینان که می جوانمردان گویند؟ همه ایناناند یعنی که صوفیان؟ ساعتی بود شیخ بوالخیر میآمد و هیبت در وی و خشم و زردی بر روی وی برون داده چنانکه دانسته بود آن سخن، گفت: میگویند جوانمردان کجااند؟ مردی باید تا جوانمرد بیند.»
ابوالخیر العسقلانی دخل ببغداد و اقام بها و صحب اهلها ثم خر منها الی الدسکرة و تزوج بها و مات بها رحمه اللّه. و بوالخیر حمصی قطع التیه مراراً علی التوکل توفی بعدالعشر و ثلثمائه.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام در مورد حماد، غلامی که از تینات در نزدیکی لبنان بوده، صحبت میکند. وی به کرامات و آیات خاص مشهوری بود و با بزرگانی چون بوعبدالله جلا و جنید صحبت کرده است. حماد به شاعری نیز پرداخته و اشعاری درباره عشق و دلجویی سروده است. او معتقد بود کسانی که حالات خود را آشکار میکنند، مدعیاند و به زیارت میرفته است.
شیخ الاسلام از بوالخیر تیناتی و فرزندانش نیز یاد میکند، بویژه از پسر او عیسی و دیگران که از نیکان عصر خویش بودند. او به حکمتهایی درباره سفر و زهد اشاره کرده و به ۱۳ نفر از بوالخیرها که همگی از عجم بودند و در صف نیکان قرار داشتند، اشاره کرده است.
در نهایت، شیخ الاسلام به شخصیت بوالخیر العسقلانی و بوالخیر حمصی پرداخته و مرگ آنها را نیز ذکر کرده است. بوالخیر حمصی در توکل و زهد معروف بوده و وفاتش در سنهای خاص رخ داده است.
هوش مصنوعی: شیخالاسلام اشاره کرد که نام او حماد بوده و او غلامی از روستای تینات است که در فاصله ده فرسخی از مصر قرار دارد و به کوه لبنان نزدیک است. گفته میشود تینات از مصیصه در ولایت مغرب و سلمیه محسوب میشود. او یکدست بوده و در همان دست، زنبیل میبافته به نحوی که کسی نمیتوانسته بفهمد چگونه این کار را انجام میدهد. او را با دو دست دیدهاند و گفته شده که مانند کسی نبوده است. نزد شیر زندگی کرده و به عنوان زینهار زمین در زمان خود شناخته میشده و بر احوال مردم مراقبت میکرده است. او در سن چهل و سه سالگی از دنیا رفته و گفته میشود که اصالت او عربی بوده و در تینات سکونت گزیده است. او آیات و کرامات زیادی داشته و با بزرگان مانند بوعبدالله جلا و جنید صحبت کرده است. او در سیر و سلوک و توکل بسیار یگانه بوده و نقل شده که بوبکر رازی میگوید او برایش دو بیت شعر سروده است.
هوش مصنوعی: عشق دل او را نابود کرده و اشتیاقش را از بین برده و دیگر هیچ چیزی از محبت برایش مشخص نیست.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز خیالها و گمانها نمیبینی و این نکته پنهانی است که درک گمانها از آن فراتر میرود.
هوش مصنوعی: ابوالخیر گفت: قلب کسی که به دنیا وابسته است، نباید در دنیای ناپیدا به جستوجو بپردازد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود که کسی که کارهایش را آشکار کند، ریاکار است و کسی که حالش را به نمایش بگذارد، مدعی است. زمانی که او مردی را دید که بر روی آب میرود، در کنار دریا بود و با تعجب گفت: "این چه نوآوری است؟ چرا نمیگذرد و به خشکی نمیآید؟" همچنین وقتی از یکی از مشایخ دید که در هوا پرواز میکند و عصا در دست دارد، بازهم به او گفت: "این چه نوآوری است؟ پایین بیا و برو." سپس با صدای بلند از او پرسید: "کجا میروی؟" او پاسخ داد: "به حج." شیخ الاسلام گفت: "الان برو." او افزود: "کسانی که کرامتهای خود را به نمایش میگذارند، تنها خود را فریب دادهاند و گول میخورند. اگرچه ظاهرشان زیبا باشد، در حقیقت چیزی بیش از یک سگ هستند." بدین معنا که حقیقت چیزی فراتر از کرامتهاست و آن زهاد و ابدال نیز از این حقیقت برخوردارند. یک صوفی و عارف واقعی همواره در جستجوی عمق بیشتری از کرامتهاست.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که عباس بن محمد خلاق از مرو نقل میکند که بوالخیر به او گفت: "تو مرقع (لباس دینی) به گردن آویختهای! به کجا میروی؟ چرا به طرطوس یا بیتالمقدس نمیروی و در جایی آرام نمینشینی؟" شیخ الاسلام در پاسخ گفت: "این جای آرام کجا بود؟ جایی که تو پیغمبر نیستی."
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که: «در گذشته، فردی به نام عیسی در خانوادهای به نام تیتان زندگی میکرد. او به خاطر دوستیاش با عیسی مریم، نامش را بر این نام گذاشته بود. او به عیسی مریم گفته بود که وقتی عیسی دوباره به زمین بیاید، از طرف او به او سلام برساند.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میگوید: «بوصالح به من گفت: نامش هارون است. زمانی که به دیدار بوالخیر رفته بودم، از من پرسید: حالا به کجا سفر میکنی؟ گفتم: به بطرسوس. او پرسید: امسال قصد چه جایی را داری؟ گفتم: میخواهم به مکه بروم. گفت: خداوند چیزی به شما داده که حق آن را ندانستهاید و نتوانستهاید به خوبی از آن بهرهبرداری کنید، که شما را در بیابانها و دریاها رها کرده است. بوصالح گفت: ای شیخ! آیا از حج و جهاد صحبت میکنی؟ گفت: بله، حج و جهاد، پس چرا به تعویق میاندازید و از آن دور میشوید؟»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام به یک مرید گفت: «مریدی به بوالقاسم خلال مروزی مراجعه کرد و از او خواست که برای سفر کردن دستوری بدهد. پیر پرسید: چرا میخواهی بروی؟ مرید پاسخ داد: اگر آب نرود، کدر میشود. پیر گفت: خودت باید دریا باشی که هیچ وقت کدر نشوی.» حسن میگوید: خادم بوالخیر تیناتی نقل میکند که روزی شیخ نشسته بود و گفت: «علیکم السلام». من پرسیدم آیا با فرشتگان صحبت میکنی؟ او پاسخ داد: نه، بلکه یکی از فرزندان آدم در حال عبور از کنار من سلام کرد و من هم جوابش را دادم.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که مردی به نام زهیر بن بکیر در رمله زندگی میکرد. او فردی عالم و نویسنده بود و در زمان خود جایگاه ویژهای داشت. وی گفت: در گذشته من هیچ اموالی نداشتم و تنها افرادی که اطرافم بودند، عربزبان بودند. اما شبی خواب دیدم که جمعیتی حلقهحلقه تا آسمان را پر کردهاند و به من گفتند: "پسر بکیر! تو همه اینها را دیدی، همه از موالیها هستند و هیچیک از آنها عرب نیستند."
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: «من سیزده نفر از طایفه بوالخیر را میشناسم که همه آنها از بزرگان و سیدان هستند. این افراد شامل بوالخیر تیناتی، بوالخیر عسقلانی، بوالخیر حمصی، بوالخیر مالکی و بوالخیر حبشی هستند. شیخ عمو و عباس به دلیل دیدار با شیخ بوالخیر حبشی احساس افتخار میکردند. در مکه، در حال مجاورت، مردی به مسجد حرام آمد و پرسید: کجایند این جوانمردان که دربارهشان صحبت میشود؟ او به تمام این افراد اشاره کرد و گفت: همه اینها صوفی هستند. در همان لحظه شیخ بوالخیر وارد شد؛ حضوری با عظمت و خشم در چهرهاش نمایان بود. او که به نظر میرسید سخن مرد را شنیده، گفت: اگر میپرسید جوانمردان کجایند، باید بدانید که مردی باید باشد تا جوانمردی را ببیند.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.