بخش ۱۲۳ - و من طبقة الثانیه والثالثه ابراهیم بن داود القصار الرقی
کنیه ابواسحق از اجلهٔ مشایخ شامست از اقران جنید و بوعبداللّه جلا٭ و جز از آنک عمر یافت بسیار و بطبقهٔ سدیگر کشید، در سنه ست و عشرین و ثلثمائه برفت از دنیا، صحبت او با مشایخ شام بوده، و ذوالنون دیده و ملازم بوده فقر را، بر تجرید و زندگانی نیکو دران و دوستی با اهل آن.
ششیخ الاسلام گفت اناراللّه برهانه: کی وی سی سال یک سفر کرده بود، تا دل خلق بر صوفیان بقبول آرم وراست کنم، از بیاندامیها که کرده بودند متحرمان بیادب وی آن همه بصلاح آورد، نگر چه جوانمردی داشت و قبول باین قوم «باز خواندن کی همه عمر خود فرا کرد تدارک و صلاح فساد کسان که باین قوم» باز خوانند. جزاهٔ اللّه عن الاسلام و الطریقة خیراً ابراهیم قصار گوید: قیمة کل انسان بقدر همته فان کانت همته الدنیا فلا قیمة له وان کانت همته رضا اللّه فلا یمکن استدراک غایة فیمته و لا الوقوف علیها.
ابراهیم مرادی گوید، کی مردی پرسید ابراهیم قصار را: هل یبدی المحب بحبه او هل ینطق به او هل کتمانه؟ فانشاً یقول متمثلاً،
ظفرتم بکتمان اللسان فمن لکم
بکتمان عین دمعها الدهر تذرف
حملتم جبال الحب فوقی و اننی
لاعجز عنحمل القمیص واضعف
وانشدنا شیخ الاسلام قال انشدنا الشیخ ابوعبداللّه الطاقی لبعضهم رحمه اللّه
یبدوا فاجهدان اکاتم حبه
فتبین فی، علامة الکتمان
خفقان قلبی و ارتعاد مفاصلی
و غبار لونی و انعقاد لسان
فمتی یکذبنی بنی شهود اربع
و شهود کل قضیة اثنان
و انشدناه ایضاً لبعضهم رحهم اللّه
حملتمونی علی ضعفی بفرقتکم
ما لیس یحمله سهل و لا جبل
قال ابراهیم القصار: منذ ثلثین سنة ما رقعت خرقة علی خرقة و لا سألت احداً و لا عارضت. و هم ابراهیم قصار گفت. حسبک من الدنیا شیئین: صحبة فقیر حرمة ولی و هم گفت: من تعزز بشیء غیراللّه فقد ذل فی عزه. ٭ که ابراهیم قصار گوید: که خبر آوردند که ذوالنون مصری میآرند، بمطبق میبرند بزندان خلیفه، که قرآن را مخلوق بگوید، دران وقت فتنهٔ مخلوق گفتن، که احمد حنبل در زندان بود، و من آوازهٔ ذوالنون شنوده بودم و خلق بنظاره شده بودند و آنگاه من کودک بودم، بنظاره شدم برپل منیج چون ویرا بدیدم، در چشم من حقیر آمد که ذوالنون بچشم ظاهر حقیر بود، با خود گفتم این کی، این آوای و نام دذوالنون همه اینست؟ در وقت ذوالنون روی باز بمن کرد از میان همه خلق.گفت: ای پسر! که اعراض اللّه بر میرسد زبان او بطعن ورد اولیاءاللّه دراز شود. من بیفتادم بیهوش، آب بروی من زدند تا بهوش آمدم،برخاستم صوفی.
شیخ الاسلام گفت، زاده اللّه کرامته: که چون بتوان دید کسی که او را با خود بپوشید، بود، همه خلق حجاب انداز و، او حجاب است بر پیش دوستان خود، فردا که این قوم بینند همه بنشناسد، چنانک ایذر میبینند و نمیشناسند و تریهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون محمود بسر گور بایزید شد درویشی دید آنجا گفت: این استاد شما چه گفتی؟ گفت: وی گفتی: هر که مرا دید ویرا بنسوزند محمود گفت: این هیچ چیز نیست. بوجهل مصطفی را دید ویرا بسوزند. آن درویش گفت: ندید ای امیر! ندید. یعنی وی برادرزادهٔ بوطالب دید نه پیغامبر خدای ، ورنه بنسوختندی شیخ الاسلام گفت: کی دیده باید، کی دوستان او داند دید.
شیخ الاسلام گفت کی شیخ عمو٭ گفت: کی مردی فراز آمد در مسجد حرام در صوفیان نگریست، گفت: کی مردی فراز آمددر مسجد حرام در صوفیان نگریست، گفت: جوانمردان اینانند بانکار؟ که ساعتی بود شیخ بوالخیر حبشی میآمد و از خشم زردی بر روی وی اثر کرده گفت جوانمردی باید، که جوانمردان را بیند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: ابواسحق از مشایخ مهم شام و همعصر جنید و بوعبدالله جلا بود. او در سهسوم عمر خود با مشایخ شام زندگی کرده و به فقر و زندگی درست پایبند بود. او سی سال تلاش کرد تا محبت مردم را به صوفیان جلب کند و معایب آنها را اصلاح کند. ابراهیم قصار نیز گفت که ارزش هر انسان به همت اوست و اگر همت در دنیا باشد، ارزشی ندارد. برخی اشعار در مورد عشق و دلتنگی نقل شده، نشاندهنده عمق احساسات صوفیان است.
ابراهیم قصار گفت که از سی سال پیش هیچ چیز از دنیا به دست نیاوره و همراه فقرا بوده است. او همچنین داستانی از ملاقاتش با ذوالنون مصری را روایت میکند که در زمان فتنه اشتباه گفتن قرآن به مخلوق، او را با احترام نگریسته و بیهوش شده است. شیخ اسلام، به کرامت افرادی اشاره میکند که با وجود حجابها، دوستان خود را میشناسند. در نهایت، به جوانمردی در بین صوفیان اشاره شده است که درگیریهای داخلی را نادیده میگیرد و به جوانمردان احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: کنیه ابواسحق یکی از بزرگان مشایخ شام بود و همعصر جنید و بوعبدالله جلا بوده است. او عمر طولانی کرد و به طبقهای دیگر منتقل شد. در سال ۳۲۰ هجری قمری از دنیا رفت. صحبت او با مشایخ شام بود و با ذوالنون هم دیدار داشته و زندگیاش با فقر بود. او به زندگی ساده و نیکو اهمیت میداد و با اهل آن دوستی داشت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میگوید: خداوند برهان را فرستاده است. او (شخصی) سی سال در سفری بود تا دل مردم را به صوفیان نزدیک کند و آنها را اصلاح کند. او به خوبی توانسته بود مشکلات و ناهنجاریهایی که وجود داشت را رفع کند و به ادب درآورد. به راستی که او جوانمردی بزرگ بود که به این جمعیت کمک کرد تا در تمام عمر خود برای اصلاح و کمک به دیگران تلاش کنند. خداوند جزای خیر نصیبش کند. ابراهیم قصار میگوید: ارزش هر انسان به اندازه همت اوست؛ اگر همت او فقط دنیا باشد، ارزشی ندارد، ولی اگر همتش جلب رضایت خداوند باشد، هیچگاه به انتهای همت خود نخواهد رسید و نمیتواند در آن جا بایستد.
هوش مصنوعی: ابراهیم مرادی میگوید که یک مرد از او پرسید: آیا عاشق میتواند عشقش را بروز دهد یا این که باید آن را بیان کند یا مخفی نگه دارد؟ در پاسخ، او شعری را به نقل از شخصیت دیگری آورد.
هوش مصنوعی: من در پنهان نگهداشتن زبانم موفق شدم، اما چه کسی میتواند جلوی اشکهایی را بگیرد که عمرم به آنها جاری است؟
هوش مصنوعی: عشق بار بزرگی بر دوش من گذاشته و من حتی از تحمل کردن یک پیراهن ساده هم ناتوانم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمودند که ما از شیخ ابوعبدالله طاقی در مورد برخی از مسائل سوال کردیم و او به ما پاسخ داد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد، هرگاه چیزی را پنهان کنی، نشانههای آن پنهانکاری به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: احساس تنگی در قلب و لرزش در اعضای بدن، با غبار ناامیدی بر چهره و خاموشی در سخن.
هوش مصنوعی: اگر فرزندان شهود چهار نفر و شاهد هر واقعه دو نفر هم گواه بر من باشند، چگونه میتوانند مرا تکذیب کنند؟
هوش مصنوعی: و همچنین ما برای برخی از آنها دعا کردیم که خداوند به آنها رحمت کند.
هوش مصنوعی: شما بار سنگینی را بر دوش من گذاشتهاید که در فقدان شما، نه آسان است و نه تحمل آن بر دوش کوه نیز ممکن است.
هوش مصنوعی: ابراهیم قصار میگوید: از سی سال پیش هیچگاه پارچهای را بر پارچهای دیگر وصله نزدن و از کسی نیز پرسش نکردهام و با کسی مخالفت نکردهام. او همچنین بیان کرده است که برای دنیا دو چیز کافی است: دوستی با فقیر و حرمت ولی خدا. او تصریح کرده که هر کس به چیزی غیر از خدا تکیه کند، در واقع در همان عزتش ذلیل شده است. ابراهیم قصار ادامه میدهد که خبر آوردند ذوالنون مصری را میآورند تا او را به زندان خلیفه ببرند و از او بخواهند که بگوید قرآن مخلوق است. در آن زمان، فتنه مخلوق دانستن قرآن در حال وقوع بود و احمد حنبل در زندان به سر میبرد. او میگوید که وقتی کودکی بود، صحنه ذوالنون را در پل شهر مشاهده کرد و با خود فکر کرد که این مرد کیست و این صدا و نام او، چه تفاوتی با ظاهرش دارد. در آن لحظه، ذوالنون به او نظر کرد و گفت: ای پسر! اگر زبان تو به طعن و سخن زشت درباره اولیاء خدا باز شود، عذاب الهی به تو خواهد رسید. ابراهیم قصار در این لحظه بیهوش شد و بعد از اینکه آب به صورتش زدند، به هوش آمد و از آنجا برخاست.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: اگر کسی را بتوانی ببینی که او را با خود بپوشانی، همه مردم او را حجاب قرار میدهند و او خود حجاب است برای دوستانش. روزی که این قوم او را خواهند دید، همه او را خواهند شناخت؛ مانند ایذر که میبینند اما نمیشناسند. همچنین بود که محمود در کنار قبر بایزید درویشی را دید و از او پرسید: استاد شما چه گفت؟ درویش پاسخ داد: او گفت: هر که مرا ببیند او را بسوزند. محمود گفت: این هیچ چیز نیست. بوجهل مصطفی را دید و گفت او را بسوزند. آن درویش جواب داد: نه ای امیر! او را ندید. یعنی او برادرزاده بوطالب را دید نه پیامبر خدا را، و گرنه به راستی او را میسوزاندند. شیخ الاسلام افزود: چه کسی باید دیده شود؟ چه کسی دوستان او را می شناسد؟
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که شیخ عمو گفت: مردی به مسجد حرام آمد و به صوفیان نگاه کرد و گفت: آیا اینها جوانمردان هستند؟ در آن زمان شیخ بوالخیر حبشی وارد شد و از شدت خشم، رنگش زرد شده بود و گفت: جوانمردی باید که جوانمردان را ببیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.