بخش ۱۲۰ - و من طبقة الثالثه و یقال و من طبقه الرابعه ابوالحسن مزین صغیر
نام وی علی بن محمد المزین الصغیر او الکبیر واللّه اعلم. و گوروی بمکه است ازو گویند کی از با بعقوب اقطع حکایت کند،از ان طبقه است از مشایخ. بمکه بوده مجاور و آنجا برفته در سنه ثمان و عشرین و ثلثمائه دران که مرتعش٭ برفت. و کان صاحب لسان و عبارة و کان من اورع المشایخ واحسنهم حالاً. قال جعفر بن احمد کانا المزینان ابنا الخالة. قال المزین الصغیر: اعرف من عثر فی موضع فعقر اصبعه فطلبت منه نفسه قلیل زیت فرای بین یدیه عیناً جاریة من الزیت فما التفت الیها.
شیخ الاسلام گفت: کی بوعبداللّه باکو٭ گفت، که محمد نجار گفت: کی بوالحسن مزین گفت: که راهها باللّه بیشاند از عدد نجوم آسمان من در آرزو و طالب و نیازمند یکی ازان و نمییابم.
شیخ الاسلام گفت: کی وی در موجود غرق بود، ولیکن از عطش سخن میرفت، کی عطشان بود، و این طریق چون افراغست هر چند آب بیش خورد بیش باید و سیری ناید، زرآنجا عزیزست کی روید، هر کی ترا بیند، میبیش جوید. بوالحسن مزین گفت: من استغنی باللّه احوج اللّه الخلق الیه.
شیخ الاسلام گفت: کی بوالحسن مزین برسید فرا شیر ناگاه، گفت: ثم اماته فاقبره شیر برجای بمرد. چون بر سر کوه رسید، گفت: اذا شاء انشره. شیر زنده برخاست برپای.
شیخ الاسلام گفت: که مردی وقتی فراشیری رسید مرده، گفت: آلهی! ویرا زنده گردان، زنده شده و برخاست و ویرا بخورد.
شیخ الاسلام گفت: کی شیخ عمو حکایت کرد، کی وقتی بوالحسن مزین در بغداد میرفت، از خرابی دو کودک نوجوان بیرون آمدند، یکی مه و یکی که، بردل وی اندیشه گذشت، که مگر ایشان ببدی بودهاند، ایشان میرفتند، آن کودک کهینه روباپس کرد و گفت: ایها الشیخ! یعلم ما فی انفسکم فاحذروه. بوالحسن مزین گوید: کی گوئی مرگ مرا بگرفت. گفتم: احسنت، بنگر کی من چه میاندیشم و این کودک چه گفت؟ باز همان کودک کهین روی باز پس کرد و میرفت گفت: ایها الشیخ! یقبل التوبة عن عباده. وی گوید: کی موی خویش بدست بگرفتم و گفتم: احسنت! من شیخ حرمین و کودک بر سرمن مشرف و من در نظرنه! نصف باز روی با پس کرد و گفت: ایها الشیخ! منهم صبیان و منهم شبوخ، یعنی این دوستان او نه همه ییرانند، کودکان هم هستند
شیخ الاسلام گفت: پندارم که این حکایت کسی دیگر را بوده، عمو مزین را گفت در آمیخته بود، واللّه اعلم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: علی بن محمد المزین، مشهور به المزین الصغیر یا المزین الکبیر، از مشایخ معروف مکه است. او در ۳۲۸ هجری به دنیا آمد و زندگی زاهدانهای داشت. از او نقل شده که در یک واقعه، به دنبال روغن بود و از چشم او چشمهای از روغن جاری شد، اما به آن توجه نکرد.
شیخ الاسلام داستانهایی از او نقل میکند، از جمله اینکه مردی پس از دیدن او، از خواب بیدار شد و به او غذا داد. همچنین، زمانی که المزین در بغداد بود، دو کودک به او نزدیک شدند و به او هشدار دادند که حواسش را جمع کند. یکی از آنها گفت که خداوند توبه بندگان را میپذیرد و به او یادآوری کرد که همه انسانها، اعم از کودکان و بزرگترها، به خداوند نیاز دارند.
این داستانها نشاندهندهی مقام و جایگاه او در نزد مردم و در عالم تصوف و معنویت است. شیخ الاسلام نیز به نقل از دیگران، وضع او را توصیف کرده و ابراز میکند که حقیقت زندگی او بیشتر از داستانها و حکایات است.
هوش مصنوعی: نام او علی بن محمد المزین است، که به دو لقب کوچک و بزرگ شناخته میشود و خدا داناتر است. او در مکه دفن شده است و از او روایت میشود که از باعقوب حکایت میکند و از مشایخ همین طبقه است. او در مکه زندگی میکرد و در سال 328 هجری به آنجا رفت، زمانی که در حال حرکت بود. او فردی با بیان و لغت خوب بود و از لحاظ تقوی و حال از دیگر مشایخ بهتر بود. جعفر بن احمد میگوید که ما المزینان، پسرخاله هستیم. المزین کوچک میگوید: فردی را میشناسم که در محلی افتاده و انگشتش را بریده است و از او خواسته شده که کمی روغن بگیرد، اما او به چشمهای که در برابرش جاری بود، توجهی نکرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: بوعبدالله باکو گفت که محمد نجار بیان کرده که بوالحسن مزین گفته است که راهها به تعداد ستارههای آسمان بیشمار هستند، اما من در آرزو و خواستهام به چیزی از آنها نیاز دارم و نمیتوانم به آن دست بیابم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که شخصی در دنیای موجود غرق شده بود اما از عطش صحبت میکرد و این نشان میدهد که او تشنه است. این وضعیت مانند زمانی است که انسان به سیرابی نیاز دارد؛ هر چقدر آب بیشتری بنوشد، باز هم گرسنگی و تشنگی بیشتری احساس میکند. در آنجا طلا و ثروت با ارزش است و کسانی که او را ببینند، بیشتر به او توجه میکنند. بوالحسن مزین نیز گفت که من نسبت به خدا خود را بینیاز میدانم در حالی که خداوند خلق را به خود نیازمند کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: زمانی که بوالحسن به شیر نزدیک شد، ناگهان شیر او را دید و گفت: پس او را کشت و در همانجا دفن کرد. وقتی بوالحسن به بالای کوه رسید، گفت: اگر بخواهد، او را زنده میکند. در این زمان، شیر زنده بر پا ایستاد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: مردی به فراشیری رسید که مرده بود، او دعا کرد و گفت: ای خدا! او را زنده کن. ناگهان آن مرد زنده شد و برخاست و شروع به خوردن کرد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که وقتی بوالحسن مزین در بغداد بود، دو کودک نوجوان از کنار او عبور کردند. یکی از آنها به او گفت: "ای شیخ! خداوند از آنچه در دلهای شماست باخبر است، پس مواظب باشید." بوالحسن مزین در پاسخ فکر کرد که او در حال مرگ است. سپس کودک دیگری گفت: "خداوند توبه بندگانش را میپذیرد." بوالحسن گفت که در آن لحظه موی خود را در دست گرفته و احساس کرد که درست میگوید و به اهمیت افکارش پی برد. کودک دوباره به او گفت که در میان دوستانش هم کودکان هستند و نه همه آنها بزرگسالند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: به نظر من، این داستان مربوط به کسی دیگر است. عمو مزین نیز گفت که در این موضوع اختلاط وجود داشت، و خداوند بهتر میداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.