گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

الهی این بوده و هست و بودنی، من بقدر شأن تونادانم و سزای تو را نتوانم در بیچارگی خود گردانم، روز بروز برزیانم، چون منی چون بود از نگریستن، در تاریکی بفغانم که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم، چشم بر روی دارم که تو مانی و من نمانم، چون من کیست اگر آن روز ببینم اگر به بینم بجان فدای آنم