گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

صدر احرار شهای الدّین ، ای گاه سخا

کان ودریا شده از دست کفت چون کف دست

دشمن از غصّۀ جاه تو چو غنچه دلتنگ

طمع از جام عطای تو چو نرگس سر مست

شرف خانة جوزا که به رفعت مثلست

گشته در جنب سرا پردۀ اقبال تو بست

همة اندیشة غمها ز دل او برخاست

در همه عمر خود آن کس که دمی با تو نشست

به سیه کاری از خدمت تو دورم کرد

که سیه بادا روی فلک سفله پرست

تا در هجر تو بر من بگشادست قضا

در شادی و طرب چرخ برویم در بست

مدّتی رفت که از من کرمت یاد نکرد

والحق ازغصّۀ آن جان ز تن من بگسست

نرسم من به تو وز تو نرسد نامه به من

این چنین حادثه را هم سببی دانم هست

شقّۀ کاغذ دانم ز منت نیست دریغ

زانکه در حقّ منت هست کرمها پیوست

یا زبان قلمت چون ره من بسته شدست

یا نه چون پای رهی دست دبیرت بشکست

 
 
 
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه