عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۱ - سپاه عشق
سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد
بنای هستیِ عمرم به خاک یکسان کرد
چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی
بدان که آنچه که ناید به گفتوگو آن کرد
چه کرد عشقِ تو عاجز ز گفتنم آن کرد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۲ - سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است
دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است
گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است
داد از یک نگهی داد دل و بستد جان
وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است
صد پسر سام به گیتی اگر آرد تنها
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۳ - رؤیای راحتی
در دور زندگی به جز از غم ندیدهام
یک روز خوش ز عمر به عمرم ندیدهام
گفتم ببینم اینکه شب راحتی به خواب
دیدم ز دست هجر تو دیدم ندیدهام
گفتند دم ز عمر غنیمت توان شمرد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۴ - غزلی راجع به کلنل محمد تقی خان
زنده به خونخواهیات هزار سیاووش
گردد از آن قطره خون که از تو زند جوش
عشق به ایران به خون کشیدت و این خون
کی کند ایرانی ار کس است فراموش
دارد اگر پاس قدر خون تو زیبد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۵ - گریه
مگو چه سان نکنم گریه، گریه کار من است
کسی که باعث این کار گشته، یار من است
متاع گریه به بازار عشق رایج و اشک
برای آبرو و قدر و اعتبار من است
شده است کور ز دست دل جنایتکار
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۶ - شکوه
من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم
ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم
مجوی دشمن من غیر من که من دانم
چه دشمنی است که عمری است من به من دارم
نهان به کوری چشم پلیس مخفی شهر
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۷ - اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان
اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم
دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۸ - غزل پوشالی
چه دادخواهی از این دادخواهِ پوشالی
ز شاهِ کشورِ جم جایگاهِ پوشالی
به جای تاجِ کیانی و تختِ جم مانده است
حصیرِ پاره به جا و کلاهِ پوشالی
به قدر یک سرِ مویی عَدو نیندیشد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۹
میخواستی دگر چه کند کرد یا نکرد
مردم، قَجَر به مردمِ ایران چهها نکرد
ای کور دیده مردم خودبین بیخرد
گر نیک بنگرید به جز بد به ما نکرد
با قیدِ اِلتِزام خیانت به مملکت
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۰ - به ادوارد براون
به سال شصتم عمرت، نوید جشن رسید
بمان که بعد صد و بیست سال خواهی دید
که روی علم و ادب همچو موی صورت تو
به پیش اهل هنر، از تو گشته روی سفید
به کشتزار ادب، تا به شصت سال دگر
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۱ - صدای نالهٔ مظلوم
تو دادگر شو اگر رحم دادگر نکند
بکن هر آنچه دلت خواست او اگر نکند
صدای نالهٔ مظلوم در دلِ ظالم
به سنگِ خاره کند گر اثر اثر نکند
ببین به بینالنهرین انگلیس آن ظلم
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۲ - خانهبهدوش
(دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش)
همچو افعی زده میپیچم از اندیشهٔ دوش
خانهاش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد:
پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
(آخر از صحبت و از قصهٔ نقال گذر)
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۳ - مژده و نیشتر غزل ذوقی
نمود با مژه کاری که نیشتر نکند
به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند
خدنگِ غمزهٔ کاریت با دلم آن کرد
که هیچوقت توانگر به کارگر نکند
دو طُرّهٔ تو به شوخی و بازی آن کرده است
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۴ - بار فلک
غم هجر تو نیمهجانم کرد
کرد کاری که ناتوانم کرد
زیر بار فلک نرفتم لیک
بار عشق تو چون کمانم کرد
ضعف چون آه سینهٔ مظلوم
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۵
ز طفلی آنچه به من یاد داد استادم
به غیر عشق برفت آنچه بود از یادم
بکند سیل غم عشق بیخ و بنیانم
به باد رفت ز بیداد هجر بنیادم
برای پیروی از دل ملامتم نکنید
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۶ - باز یاد از کلنل محمد تقی خان
برای اینکه مگر از تو دل نشان گیرد
ز هر کنار گریبان این و آن گیرد
اگرچه راه به سوی تو کاروان را نیست
دل از هوس چو جرس راه کاروان گیرد
کجاست چون تو کز اشراف شهر تا برسد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۷ - غزل جمهوری: غزل اول ماهور
به مردم این همه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه بر این ریشه هرچه بادا باد
ازین اساس غلط این بنای پایه بر آب
نتیجه نیست به تعمیر این خرابآباد
همیشه مالکِ این مُلک ملّت است که داد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۸ - غزل جمهوری: غزل دوم بیات ترک
سوی بلبل دَمِ گل بادِ صبا خواهد برد
خبرِ مَقدَمِ گل تا همهجا خواهد برد
مژده ده مژدهٔ جمهوریِ ما تا همهجای
هاتِفِ غیب به تأییدِ خدا خواهد برد
سرِ بازارِ جنون عشقِ شَهِ ایران را
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۹ - دوخا محمد و عارف
ابرویش تا رقمِ قتلِ من امضا میکرد
مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
به چه حالی که دلِ سنگ به حالم میسوخت
چشمِ خونریز وی این حال تماشا میکرد
قدش از هر قدمی فتنه به پا میانگیخت
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۰ - نمونهای از غزلیات عارف شادروان
زان سبو دوش که در میکده ساقی بر دوش
داشت جامی زدم، امشب خوشم از نشئهٔ دوش
از بناگوش تو با برگ گلم حرفی رفت
که خود آن حرف به گوش تو رسد گوش به گوش
میگذارم قدم ناز تو را بر سر و چشم
[...]
