گنجور

 
عارف قزوینی

نمود با مژه کاری که نیشتر نکند

به دل بگو که از این غمزه بیشتر نکند

خدنگِ غمزهٔ کاریت با دلم آن کرد

که هیچوقت توانگر به کارگر نکند

دو طُرّهٔ تو به شوخی و بازی آن کرده است

به دل که طفل به گنجشکِ کنده‌پر نکند

لبِ تو آبِ حیات است و کِشتِ تشنگی‌ام

بگو لبت لبِ لب‌تشنه تشنه‌تر نکند

به بی‌حسابیِ خونابِ دل به صورت و چشم

ببین که چشم خود از کینه این ضرر نکند

به پای نخلِ قدت سنگِ عشق سینه زدم

رقیب گو سرِ هر کوچه نوحه سر نکند

من از دعای سحر زاهدا شدم مأیوس

نگفته بهتر وقتی که حرف اثر نکند

مرا در این سرِ پیری به حال خود ای کاش

گذاردم دل و زین بیش دربه‌در نکند

رقیب دست‌به‌سر گشت گوش شیطان کر

خدا کند که از این رهگذر گذر نکند

بگو به عارف از این بیش سربه‌سر مگذار

ز جان گذشته تفکر به تَرکِ سر نکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

نشان آخر عهد و زوال ملک ویست

که در مصالح بیچارگان نظر نکند

به دست خویش مکن خانگاه خود ویران

که دشمنان تو با تو ازین بتر نکند

ناصر بخارایی

چه شد که یار به بالین ما گذر نکند

به چشم لطف به بیمار خود نظر نکند

صبا ز محنت شبهای ما خبر دارد

ز حال بیخبرانش چرا خبر نکند

مرا که چهرهٔ شمعی و خرقهٔ عسلی است

[...]

کلیم

خیال چشم تو در خاطرم گذر نکند

که از دل آنمژه شوخ سر بدر نکند

شکسته پای تراز من شدست کینه من

که هرگز از دل بیرحم تو سفر نکند

اگر زبان قلم را هزار جا ببرم

[...]

صفایی جندقی

اگر سرشک منت خاک راه تر نکند

ترا ز حالت من دیگری خبر نکند

ریاض حسن ترا خرمی است اردی و دی

مگر به باغ تو باد خزان گذر نکند

ستودن تو دریغ آیدم به سنگدلی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه