گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

تا مرا آن ماه تابان دوستست

جمله دشمن کامیم زآن دوستست

دوستی خونت بخواهد ریختن

هوش دارای دل که این آن دوستست

کی بمن پردازی ای جان چون ترا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دل چون بجان نظر فگند جای عشق تست

دل جان شود درو چو تمنای عشق تست

سیمرغ وار خود نتوان یافتن نشان

زآن دل که آشیانه عنقای عشق تست

جانم فدای تو که دل مرده رهی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

روز رخت که غره ماه جمال تست

هر شب مدد کننده بدر کمال تست

هم نظم شعر من خبری از حدیث عشق

هم حسن روی گل اثری از جمال تست

عنقای عقل بنده چو پروانه چراغ

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

هر کو نه خدمت تو کند در بطالتست

وآن کو نه مدحت تو کند در ضلالتست

قومی بکار دنیی وقومی بآخرت

مشغولیی که با تو نباشد بطالتست

نظمی که می کنیم وبآخر نمی رسد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

باری گر آمدی و نشد یار از آن تو

اکنون بیا که یار بیکبار از آن تست

چون دوست طالب تو بود ملک را چه قدر

هرگه که ری بحکم تو شد خوار از آن تست

در مکه گر قریش ترا قصد کرده اند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

طوطی روح که دامش قفس ناسوتست

عندلیبی است که جایش چمن لاهوتست

بشکرهای ملون چو مگس حاجت نیست

طوطیی را که ز خوان ملکوتش قوتست

یوسف عقل ترا نفس تو چون زندانست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

گرمرا زلفت اوفتد در دست

نکنم کوته ازتو دیگر دست

گرچه من هم نمی رسم شادم

که بزلفت نمی رسد هر دست

خاک پای تو گوهریست عزیز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

گرچه از بهر کسی جان نتوان داد ز دست

چیست جان کز پی جانان نتوان داد ز دست

ای گلستان وفا خار جفا لازم تست

از پی خار گلستان نتوان داد ز دست

همچو تو دوست مرا دست بدشواری داد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

عاشق اینجا از برای دیدن یار آمده‌ست

بلبل شوریده بهر گل به گلزار آمده‌ست

این جهان بازار کار عشق جانان است، از او

آن برد مقصود کو با زر به بازار آمده‌ست

عاشقم او را ندانم دولت است این یا فضول

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

بداد باز مراصحبت نگاری دست

وگرچه داشته بودم زعشق باری دست

چنین نگار که امروز دست داد مرا

نمی دهد دگران را بروزگاری دست

میسرم شد ناگاه صحبت یاری

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

هان ای نسیم صبح که بویت معطرست

همراه با تو خاک سر کوی دلبرست

منشور نیکویی ز در او همی دهند

سلطان ماه را که زاستاره لشکرست

کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

بازم از جور فلک این دل غمناک پرست

بازم از خون جگر دیده نمناک پرست

این زمان ازاثر خار فراق یاران

چون گریبان گلم دامن دل چاک پرست

کز نگاران دلارام و زیاران عزیز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست

عاشقانرا خاک کویش زآب حیوان خوشترست

چون زعشق او رسد رنجی بدل دردی بجان

عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست

شاهباز عشق چون مرغ دلی را صید کرد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست

وصف روی توبگویم که مرا دستورست

گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد

آنچه بر رق دل (من) مسطورست

همه آفاق بریدم بمثالی فرمان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

اختر ازخدمت قمر دورست

مگس از صحبت شکر دورست

ما ز درگاه دوست محرومیم

تشنه مسکین از آبخور دورست

پای ما از زین حضرت او

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست

ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست

بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست

در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست

آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

هرچه خواهی کن که برما دست حکمت مطلقست

حق حکم تو زما تسلیم وحکم تو حقست

در ادای حق ودر ادراک حکمتهای تو

نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست

غرقه دریای شوقت از ملایک برترست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

دل تنگم و ز عشق توام بار بر دلست

وز دست تو بسی چو مرا پای در گلست

شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی

فرهاد جان سپرده و مجنون بی دلست

گر چه ز دوستی تو دیوانه گشته ام

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

تو آن شاهی که سلطانت غلامست

زشاهان جز ترا خدمت حرامست

تو داری ملک وبر سلطان خراجست

توداری حسن وز خورشید نامست

بپیش آفتاب روی تو ماه

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۳۰
sunny dark_mode