گنجور

 
سیف فرغانی

دلم بسلسله زلف یار در بندست

اگر قبول کنی حال من ترا پندست

زبند مهرش چون پای دل شود آزاد

مرا که باسر زلفش هزار پیوندست

بسان لیلی بگشایی وببندی زلف

ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست

برآوری زمن تلخ کام هر دم شور

ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست

ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم

کدام لاله برخساره تو مانندست

زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام

که گل بدیدن روی تو آرزومندست

زعاشقان تو امروزدر زمانه منم

کسی که او بسلامی زدوست خرسندست

کسی که او اثر صبح روز وصل ندید

شب فراق چه داند که تا سحر چندست

جواب سعدی گفتم بالتماس کسی

که او هزار چو من بنده را خداوندست

دل مرا که شد ازدست درهمه حالی

بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست

چو عندلیب همی نال سیف فرغانی

ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست

 
 
 
حکیم نزاری

دلی که عاشق روی نگار دلبندست

نه ممکن است که با صابریش پیوندست

کسی که او به صفت صابرست عاشق نیست

به عشق و صبر نظر کن که چند در چندست

کدام عاشق صادق شنیده ای که ز هجر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
نظیری نیشابوری

به حرف اهل غرض قرب و بعد ما بندست

دل شکسته ما را هزار پیوندست

از آن دمم که به حیرت فکنده دیدن او

نگه به گوشه چشمم هنوز در بندست

نگه دلیر نشد تا مژه به پیش آمد

[...]

فیاض لاهیجی

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

[...]

غالب دهلوی

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟

به رنج از پی راحت نگاه داشته اند

ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟

درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه