گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

معشوقه از آن ظریف‌تر نیست

زان عشوه‌فروش و عشوه‌خر نیست

شهری‌ست پر از شگرف لیکن

زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست

مریم‌کده‌ها بسی‌ست لیکن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست

تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست

ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم

زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست

ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی‌مونس و بی‌یار

فریاد همی‌خواهم و فریادرسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت

یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت

شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت

گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم

کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت

اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت

اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت

من ز غم رفتم ولی ترسیدم از نظاره‌ای

کاندرین ساعت برین ره حور یا حورا گذشت

گفت خورشید خرامان دیدم و ماه سما

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زینهار این یادگار از دست رفت

در غم تو روزگار از دست رفت

چون مرا دل بود با او برقرار

دل شد و با دل قرار از دست رفت

سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت

دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت

عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید

از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت

اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

هر آن روزی که باشم در خرابات

همی نالم چو موسی در مناجات

خوشا روزی که در مستی گذارم

مبارک باشدم ایام و ساعات

مرا بی خویشتن بهتر که باشم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

همواره منم معتکف راه خرابات

کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی

چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات

من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

چه خواهی کرد قرایی و طامات

تماشا کرد خواهی در خرابات

زمانی با غریبان نرد بازم

زمانی گرد سازم با لباسات

گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

نخواهم من طریق و راه طامات

مرا می باید و مسکن خرابات

گهی با می گسارم انده خویش

گهی با جام باشم در مناجات

گهی شطرنج بازم با حریفان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گل به باغ آمده تقصیر چراست

ساقیا جام می لعل کجاست

به چنین وقت و چنین فصل عزیز

کاهلی کردن و سستی نه رواست

ای سنایی تو مکن توبه ز می

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

ای مستان خیزید که هنگام صبوح است

هر دم که درین حال زنی دام فتوح است

آراست همه صومعه مریم که دم صبح

صاحب‌خبرِ گلشن و نزهتگه روح است

یک مطربتان عقل و دگر مطربِ عشق است

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست

زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

راه فقر است ای برادر فاقه در وی رفتن است

وندرین ره نفس کُش، کافر ز بهر کشتن است

نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه

مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهن است

خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

دوش رفتم به سر کوی به نظّارهٔ دوست

شب هزیمت‌شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست

از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش

ماه دیدم رهی و زهره سماکارهٔ دوست

گوش‌ها گشته شِکرچین که همی‌ریخت ز نطق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

اندر دل من عشق تو چون نور یقین است

بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگین است

در طبع من و همت من تا به قیامت

مهر تو چو جان است و وفای تو چو دین است

تو بازپسین یار منی و غم عشقت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

در کوی ما، که مسکنِ خوبان سعتری‌ست

از باقیات مردان، پیری قلندری‌ست

پیری که از مقام منیّت تنش جداست

پیری که از بقای بقیّت دلش بری‌ست

تا روز، دوش، مستِ خرابات اوفتاده بود

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۲
sunny dark_mode