گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

ای لب لعل ترا بنده بجان شیرینی

لب نگویم که شکر نیست بدان شیرینی

نام لعل لب جان بخش تو اندر سخنم

همچنانست که درآب روان شیرینی

لب نانی که بآب دهنت گردد تر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ای گرفته زحدیث تو جهان شیرینی

از تو در کام دل ودر لب جان شیرینی

شکر و شهد مرا بهر غذای دل وجان

در لب لعل تو دادند نشان شیرینی

راست چون لقمه غم کام دلم تلخ کند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

بحال خود چو نظر کردم از تو می پرسم

که هیچ باشد ازین صعبتر بلایی؟نی

گریز ازتو وجزتو گریز گاهی نیست

شکایت ازتو و غیر ازتو پادشایی نی

غم تراست مسلم زحاکمان امروز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

دی بامداد آن صنم آفتاب روی

بر من گذشت همچو مه اندر میان کوی

خورشید در کشیده رخ از شرم طلعتش

زآن سان که سایه درکشد از آفتاب روی

گفتم مگر که نیت حمام کرده ای؟

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

ای نو عروس حسن ترا آفتاب روی

مه را ز شرم عارض تو در نقاب روی

بهر نظاره رخ چون ماه تو سزد

گر بر درت چو حلقه نهد آفتاب روی

با ماه عارضت پس ازین آفتاب را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

زاندیشه تو که هست جان در وی

دل چون قفس است و طوطیان در وی

در نعت تواند طوطیان یک یک

همچو لب تو شکر فشان در وی

هر دل که غم تو اندرو نبود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

چو دست و روی بشویی ودر نماز شوی

دل از دو کون بشو تا محل راز شوی

درین مغاک که خاکش بخون بیالودند

در آب دست مزن ورنه بی نماز شوی

ز فرعها که درین بوستان گلی دارند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

نگاری کز رخ چون مه کند بر نیکوان شاهی

بهشتست او که اندر وی بیابی هرچه می خواهی

اگرچه عاشقانش را بهشت اندر نظر ناید

غلام هندوند اورا همه ترکان خرگاهی

ایا دنیا زتو گلشن بعشق تست جان درتن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالایی

که حسنش مجلس افروزست و رویش عالم آرایی

مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما داری

دلی پرخون ز اندوهی سری مجنون ز سودایی

بهر باذی مکن پرچین چو روی آب پیشانی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

اگر خورشید و مه نبود برین گردون مینایی

تو از رو پرده برگیر و همی کن عالم آرایی

سزای وصف روی تو سخن در طبع کس ناید

که در تو خیره می ماند چو من چشم تماشایی

میان جمع مه رویان همچون شب سیه مویان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

زهی خورشید را داده رخ تو حسن و زیبایی

در لطف تو هرکس بر من نبندد گر تو بگشایی

بزیورها نکورویان بیارایند گر خود را

تو بی زیور چنان خوبی که عالم را بیارایی

ترا همتا کجا باشد که در باغ جمال تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

الا ای شمع دل را روشنایی

که جانم با تو دارد آشنایی

چو دل پیوست با تو گو همی باش

میان جان و تن رسم جدایی

گرفتار تو زآن گشتم که روزی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

ای شده حسن ترا پیشه جهان آرایی

عادت طبع من از وصف تو شکرخایی

ماه را زرد شود روی چو در وی نگری

روز را خیره شود چشم چو رخ بنمایی

یا بدان لب بده از وصل نصیب عشاق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

دل در غم چون تو بی وفایی

در بستم و می کشم جفایی

عمرت خوانم ازآنکه با کس

چون عمر نمی کنی وفایی

هرروز بهر کسیت میلی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

تو قبله دل و جانی چو روی بنمایی

بطوع سجده کنندت بتان یغمایی

تو آفتابی واین هست حجتی روشن

که در تو خیره شود دیده تماشایی

بوصف حسن تو لایق نباشد ار گویم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

در گلشن حسن چون تو کس نیست

معروف چو گل بخوب رویی

من تنگ دلم چو غنچه و تو

لاله رخی و بنفشه مویی

موی تو بر آن زمین که افتاد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

ز دلبران همه شهر دل پذیر تویی

مرا ز جمله گزیر است و ناگزیر تویی

ز دیگران سخنی بر زبان رود هر وقت

ولی مدام چو اندیشه در ضمیر تویی

پیاده اند نکویان ز نطع دل بیرون

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

عشق تو دردست و درمانش تویی

هست عاشق صورت و جانش تویی

آنچه در درمان نیابد دردمند

هست در دردی که درمانش تویی

سالک راه تو زاول واصلست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

آن روی نگر بدان نکویی

پرگشته ازو جهان نکویی

ای از رخ تو خجل مه وخور

دیگر مفزا برآن نکویی

این آمدن تو در جهان هست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

این اتفاق طرفه بین کاندر فتد

چون من گدایی با چو تو شهزاده‌ای

کی کفؤ باشد ماه را استاره‌ای

چون مثل باشد لعل را بی‌جاده‌ای

مپسند کز کمتر غلامی کم بود

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰