مرا باز اتفاق افتاد عشق سرو بالایی
که حسنش مجلس افروزست و رویش عالم آرایی
مرا سلطان حسنش گفت اگر از بهر ما داری
دلی پرخون ز اندوهی سری مجنون ز سودایی
بهر باذی مکن پرچین چو روی آب پیشانی
کزین سان موج انده را دلی باید چو دریایی
ایا بی عشق تو چون می روانم فتنه انگیزی
ایا بی ذکر تو چون نی زبانم باد پیمایی
بشیرینی سخن ما را زبانت صید کرد آری
تو صیاد مگس گیری و دام تست حلوایی
سماع نامت ای دلبر مرا کردست سرگردان
بیادستی بزن تا من ز خود بیرون نهم پایی
اگر ملک دو عالم را بمن بخشی یقین می دان
که نپسندم اقامت را برون از کوی تو جایی
ببخت خویش و رای تو توان اندر تو پیوستن
کجا باشد چنان بخت و کیت افتد چنین رایی
چو وصلت آرزو دارم نخواهم زیستن بی تو
روا داری که من مسکین بمیرم در تمنایی
نمی دانم بدین طالع بروز وصل چون آرد
شب هجران لیلی را چو مجنون ناشیکبایی
بجز عاشق نبیند کس جمال روی جانان را
نمودن کار خورشیدست و دیدن کار بینایی
عزیز مصر نشناسد که او را کیست در خانه
کمال حسن یوسف را نداند جز زلیخایی
چو سعدی سیف فرغانی جهان را عذر می گوید
نه من تنها گرفتارم بدام زلف زیبایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر عاشقانه، شاعر از عشق به معشوقی زیبا و دلربا سخن میگوید که او را به شدت مجذوب کرده است. او احساس میکند بدون عشق معشوق، زندگیاش بیمعنی و آشفته است و حتی در داستانهای عاشقانه، عشق واقعی را فقط در چهره محبوب میبیند. شاعر بیان میکند که اگر تمام دنیا را به او بدهند، باز هم نمیتواند دور از محبوبش زندگی کند. این عشق چنان او را درگیر کرده که در انتظار وصال معشوق، هر لحظه را سپری میکند و نمیتواند از غم فراق او رهایی یابد. او خود را همچون مجنونی میبیند که در آرزوی وصال لیلی است و هیچ کس جز عاشق نمیتواند زیبایی محبوب را درک کند. در نهایت، شاعر به طور کلی از آن میگوید که عشق او همچون دام زلف معشوق، او را به شدت اسیر کرده است.
هوش مصنوعی: دوباره برایم پیش آمد که به عشقی دچار شوم، عشقی که مانند سروی بلند و زیباست و زیباییاش مجالس را روشن میکند و چهرهاش دنیایی از زیبایی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: سلطان حسن به من گفت که اگر به خاطر ما دلی پر از غم داری و به خاطر اندوهی مانند مجنون سر به دیوانگی میزنی، نشاندهنده عشق و علاقهات به ماست.
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی به آرامش و توازن دست یابی، نباید مانند موجهای سطح آب در برابر مشکلات و ناراحتیها بیثبات باشی. بلکه باید دلی بزرگ و عمیق مانند دریا داشته باشی تا بتوانی با دشواریها به خوبی مقابله کنی.
هوش مصنوعی: آیا بدون عشق تو مثل شراب روان هستم و تو مایه فتنه منی؟ آیا بدون یاد تو حرفی برای گفتن دارم، ای باد پیمایی؟
هوش مصنوعی: زبان تو مانند تور، سخن شیرین ما را捕 میکند. آری، تو مانند یک صیاد هستی که مگسها را میگیرد و دامهایت حلواییست.
هوش مصنوعی: ای دلبر، صدای تو باعث شده که من گیج و بیهدف شوم. دست من را بگیر و بزن تا من از خودم بیرون بیایم و احساساتم را رها کنم.
هوش مصنوعی: اگر تمامی دنیا را به من بدهی، مطمئن باشد که هیچ جایی را به غیر از کوی تو نمیپسندم.
هوش مصنوعی: بدبختی خود و رأی تو چگونه میتواند در من جمع شود؟ برای چه بخت و تقدیری اینچنین عقیدهای به وجود میآید؟
هوش مصنوعی: من آرزوی وصال تو را دارم و نمیخواهم بی تو زندگی کنم. آیا رواست که من، این بیچاره، در آرزوی تو بمیرم؟
هوش مصنوعی: نمیدانم سرنوشت چگونه این دیدار را ترتیب خواهد داد، در حالی که شب جدایی از لیلی مانند مجنون طاقت فرساست.
هوش مصنوعی: تنها عاشق است که میتواند زیبایی چهره معشوق را ببیند، زیرا دیدن این زیبایی مانند کار خورشید است که تنها با چشم دل میتوان آن را درک کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی در خانه کمال و زیبایی یوسف قرار بگیرد، فقط زلیخا میتواند او را بشناسد و بفهمد که او چه کسی است. در حقیقت، تنها کسی که میتواند زیبایی واقعی او را درک کند، کسی است که به او عشق ورزد.
هوش مصنوعی: سعدی فرغانی میگوید که در این جهان، اگرچه بهانههایی برای توجیه وجود دارد، اما من به تنهایی در دام زلف زیبایی گرفتار شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.