گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۲

 

سرخس از جور بی‌آبی و آبی

دریغا روی دارد در خرابی

ز بی‌آبی خلاصش دادی اما

خداوندا خلاصش ده ز آبی

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۳ - غرض از این لغز ریواس است

 

آن چیست کز آن طبق همی تابد

چون عاج به زیر شعر عنابی

ساقش به مثل چو ساعد حورا

دستش به مثال پای مرغابی

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۴ - در هجو کسی گفته

 

نکنم خواجه را به شعر هجا

لیک برخوانم آیتی ز نبی

ان قارون کان من موسی

خواجه آنست کاید از پی فی

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۵

 

شها چون پیل و فرزین شه پرستم

نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده

چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۶ - در هجو قاضی ناصح

 

آنکه سایه‌اش کس ندید از غایت ستر و صلاح

باصلاح صالحی شد آفتاب از واضحی

گرچه رای هوشیارت ناصح احوال تست

یک نصیحت گوش دار از بنده قاضی ناصحی

هرکه بر درگاه و اندر مجلس تست از خدم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۷ - در وصف بزرگی و کرم صاحب ترمد

 

دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ

از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی

گفت گیتی را سه دریا داد گیتی آفرین

هریکی زیشان محیط از غایت بی‌برزخی

آن به ترمدوان به موصول وان سه دیگر در هرات

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۸ - در مدح عصمةالدین

 

خداوند من عصمةالدین همیشه

بجز ساکن ستر عصمت مبادی

ز غم جاودان باد در خواب خصمت

تو از بخت بیدار اندی که شادی

تویی عالم داد و دین را مدبر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴۹ - در مدح امیر فخرالدین ابوالمفاخر آبی

 

ای به تدبیر قطب آن گردون

که ز تقدیر ساختست جدی

وی ز تشویر خاطرت خورشید

غوطها خورده در تموج خوی

هرچه مکنون خطهٔ اشیاست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۰

 

مرا سعد دین داد پیراهنی

که از دیدنش دیده حیران شدی

ز فرسودگی وقت پوشیدنش

تن مرد پوشیده عریان شدی

به هرجا که آسیب سریافتی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۱ - در نصیحت و موعظه

 

عادت کن از جهان سه خصلت را

ای خواجه وقت مستی و هشیاری

زیرا که رستگار بدان گردی

امید رستگاری اگر داری

با هیچ‌کس نگشت خرد همره

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۲

 

به خدایی که ذات بی‌چونش

از همه عیبها بریست بری

که مرا باز ماندن از خدمت

در همه کیشها خریست خری

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۳ - روزی بدمستی کرده بود در عذر آن گوید

 

خداوند که داند خواست عذر لطف دوشینت

چه سازم وز که خواهم یارب امروز اندرین یاری

ندارد بنده استحقاق این چندین خداوندی

ولیکن تو خداوندا خداوندی آن داری

به مستی خارجی‌ها کرده‌ام چندان که از خجلت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۴ - فی‌الموعظة

 

چهار چیزست آیین مردم هنری

که مردم هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود

به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری

دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۵ - در مدیح

 

آنی که گر بخواهی از اقبال و سروری

تری ز آب و خشکی از آتش برون بری

داری مفرحی که دهد روح را غذا

سازی طریفلی که کنی دیو را پری

دست مبارک تو بخواهد همی درست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۶ - در شکایت و تقاضای الطاف صاحب

 

ای صاحبی که صدر وزارت ز جاه تو

با اوج آفتاب زند لاف برتری

فرمان تو که زیر رکابش رود جهان

با روزگار سوده عنان در برابری

بر هر که ابر عاطفتت سایه افکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۷ - در عذر قی کردن در مجلس شراب گفته

 

ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی

آدمی پس یا ملک یا دیو بودی یا پری

ور قوای ماسک و دافع نبودی در بدن

طفل را از پایهٔ اول نبودی برتری

طبع اگردست تصرف برکشیدی وقت خواب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۸ - در تقاضا

 

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت

گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری

که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵۹ - در مذمت کسی گفته

 

ز جنس مردمان مشمار خود را

گرت یزدان زری دادست و زوری

هنر باید چه روباهی چه شیری

خرد باید چه قارونی چه عوری

ز خشم غالب و از حرص با برگ

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۰ - حسب حال

 

کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت

خدای بر همه کامیش داد پیروزی

کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع

چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی

برو که عاقل از این اختیار آن بیند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۱ - در مدح فیروزشاه

 

ای رفته به فرخی و فیروزی

باز آمده در ضمان بهروزی

از لالهٔ رمح و سبزهٔ خنجر

در باغ مصاف کرده نوروزی

چون تیر نهاده کار عالم را

[...]

انوری
 
 
۱
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
sunny dark_mode