ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری
هنر باید چه روباهی چه شیری
خرد باید چه قارونی چه عوری
ز خشم غالب و از حرص با برگ
همین دارند هر ماری و موری
ز اسب و تخت تو رشکم نیاید
نه من همچون توام کری و کوری
چه رشک آید از آن چیزم که گردون
اگر پیش آردت تلخی و شوری
از این داغی بماند یا دریغی
وزان دودی برآید از تنوری
چو بر تختی جمادی بر جمادی
چو بر اسبی ستوری بر ستوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به اهمیت انسانیت و ویژگیهای درونی انسان میپردازد. او میگوید که اصل انسانیت به ویژگیهای شخصی مانند هنر و خرد بستگی دارد، نه به ثروت یا قدرت ظاهری. همچنین به انتقاد از حسادت و حرص میان انسانها اشاره میکند و بیان میکند که این ویژگیهای منفی در همه موجودات وجود دارد. او تأکید میکند که افتخار به مقام و ثروت چیزی نیست و اصل و نسب انسان باید به درون او و خصایص روحیاش مربوط باشد. در نهایت، شاعر به بیارزش بودن مقامهای ظاهری اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز مهمتر از انسانیت و ویژگیهای درونی نیست.
هوش مصنوعی: اگر خداوند به تو از جنس انسانها چیزی داده و قدرتی عطا کرده، خود را جزو آنان به حساب نیاور.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در زمینه هنر و خرد، باید از هر نوع ویژگی و توانایی استفاده کرد، چه به نیرومندی یک شیر و چه به زیرکی یک روباه. در واقع، اهمیت در پاکی و درستی فکر و روح است، نه در ظواهر و شکلهای اجتماعی.
هوش مصنوعی: از روی خشم و حرص، موری و موری دیگر همواره به نوعی زندگی میکنند، به طوری که هر یک از آنها در هنگام درگیری و رقابت به این ویژگیها توجه دارند.
هوش مصنوعی: من به مقام و موقعیت تو حسادت نمیورزم، چرا که نه من مانند تو هستم که توانایی و بینایی داشته باشم.
هوش مصنوعی: چه حسرتی به دل میزند از آنچه که اگر آسمان تلخی و تلخیها را به تو بدهد.
هوش مصنوعی: این بیت به حسرت و اندوهی اشاره دارد که از داغی و گرما باقی میماند و همچنین به خروج دودی که از تنوری برخاسته است. به نوعی میتوان گفت که این احساسات به خاطر یک تجربه تلخ یا ناکامی است که باقی مانده و تأثیرش همچنان حس میشود.
هوش مصنوعی: اگر بر روی تختی بیحرکت بایستی، مانند این است که بر روی اسبی گام برداری که خود نیز بیتحرک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو نزدیکم همی ترسم ز دوری
چو دورم نیست بر دردم صبوری
دهانی کرده بر تنگیش زوری
چو خوزستانی اندر چشم موری
غلام من برد او را بزوری
ازان شومی شد او مفلوج و کوری
ندارد مجلس ما بیتو نوری
که مجلس بیتو باشد همچو گوری
بیایی یا بدان سومان بخوانی
ز فضلت این کرامت نیست دوری
خلایق همچو کشت و تو بهاری
[...]
اگر بریان کند بهرام، گوری
نه چون پای ملخ باشد ز موری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.