گنجور

 
انوری

ای به تدبیر قطب آن گردون

که ز تقدیر ساختست جدی

وی ز تشویر خاطرت خورشید

غوطها خورده در تموج خوی

هرچه مکنون خطهٔ اشیاست

همه با مکنت تو ادنی شییء

حکمت اندر نفاذ گشته چنان

که نگنجد در انقیادش کی

ظل جاهت از آن کشیده‌ترست

که کند دور روزگارش طی

سیر حکمت از آن سریع‌ترست

که برد مسرع ضمیرش پی

گر تقلد کنی عمارت عصر

نشود هیچ‌کس خراب از می

آدم از نسبت وجود تو یافت

اختصاص خلقته بیدی

چون عنان قلم روان کردی

آب گردد روان صاحب ری

چون رکاب کرم گران کردی

خاک بوسد عظام حاتم طی

قدرتت گفت روز عرض الست

چون جدا کرد اخطل از اخطی

کای علی خرج این حشم برگیست

همتت گفت قد ضمنت علی

دوش با آسمان همی گفتم

بر سبیل سؤال مطلب ای

که مدار حیات عالم کیست

روی سوی تو کرد و گفتا وی

گفتم این را دلیل باید گفت

هیچ دانی که می چه گویی هی

میر آبست و حق همی گوید

و من الماء کل شیء حی

تا که نی را چو سرو نیست قوام

در بهار و تموز و آذر و دی

باد پیشت جهان چو سرو به پای

پای تا سر کمر ببسته چو نی

پوست بر دشمنت کفن گشته

همچو بر کرم قز تراکم قی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ای به تو زنده نام حاتم طی

صاحب صد هزار صاحب ری

تاج اهل عرب قصی آمد

تا تو نسبت همی کنی به قصی

خاک را بر فلک مفاخر توست

[...]

ابوالفرج رونی

آمد آن اصل شرع و شاخ هدی

آمد آن برگ عقل و بار ندی

سید عالم و عمید اجل

عمده ملک و دین ابوالاعلی

رتبت او نهاده منبر و تخت

[...]

انوری

نکنم خواجه را به شعر هجا

لیک برخوانم آیتی ز نبی

ان قارون کان من موسی

خواجه آنست کاید از پی فی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه