گنجور

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۱

 

این بربطیست صنعت او سحر آشکار

و اندر عجب ز صنعت او چشم روزگار

چونانکه از چهار طبایع مرکبیم

ترکیب کرده اند طبایع درو چهار

عودست نام او و بدین سان که دید عود ؟

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار

بدست ابر بسوی صبای عنبر بار

شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی

ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار

بجای حرف سطر در بیاض او شنگرف

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

اکنون که تر و تازه بخندید نو بهار

ما و سماع و بادۀ رنگین و زلف یار

آن زر سیم خمره و لعل بلور درج

یاقوت سیم حلقه و مرجان در شعار

خورشید برج بره و ناهید چرخ بزم

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

در روزگار کامروا باد و شاد خوار

شاه ملوک و صدر سلاطین روزگار

سلطان ابوالملوک ملک ارسلان ، که چرخ

ایوانش را بدیده نهادست بر کنار

شاهی که تاج محمود از افتخار او

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

میرود سنجابگون بر چرخ از دریا بخار

می کند پر حواصل بر سر عالم نثار

مرکز خاک آهنین شد پاک و مستولی شدست

بر زر گردون سرب سیما سحاب سیم بار

گر بود از سیم پشت هر کسی گرم ، از چه رو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

چون مساعد شد زمان و چون موافق گشت یار

موسم دی را توان کردن بنزهت چون بهار

تا بود در پیش دیده آفتاب سیم بر

کی هراسد خاطر کس از سحاب سیم بار؟

یار را حاضر کنی ، در دی بهارت حاضرست

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

ای مبارک تر از ستارۀ روز

صدمۀ آفتاب صدر افروز

عقل تو علم بین و علم گشای

طبع تو جود و رز و جود آموز

شست آذر مه از کمان هوا

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

شاه کرده است رای زی پوشنگ

هامراهش میست و ساغر و چنگ

گه شرابی همی خورد بشتاب

گه سماعی همی کند بدرنگ

شادی نو کند بهر منزل

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ

کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ

مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه

چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ

سپهر رنگین زو گشت کوه سیم اندود

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۲

 

ایا بجود و بآزادگی بدهر مثل

جهان بکلک تو و کف تو فکنده امل

چگونه رنجه نباشم برنج تو ؟ که مرا

ز نعمت تو بود مغز استخوان بمثل

اگر ز فکرت تو دوش خواب خوش کردم

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

اهل گردون دوش چون دیدند بر گردون هلال

خرمی کردند و فرخ داشتند او را بفال

با دعا و با تضرع دستها بر داشتند

پنج حاجت خواستند از کردگار ذوالجلال

نصرة دین و دوام دولت و امن جهان

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال

باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال

گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو

شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

ایا از ملک زادگان فخر عالم

نژاد ترا ملک عالم مسلم

نه در طالع دشمنان تو یک عز

نه اندر دل دوستان تو یک غم

همی پیش چشم من آید که گیتی

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

آمد رمضان بخیر مقدم

دیشب بسلام خان اعظم

جمشید زمان سکندر وقت

مقصود وجود نسل آدم

ای امر تو چون نفاذ تقدیر

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم

نوعروسان فلک را به تماشا دیدم

رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک

ماه را در فلک عقد ثریا دیدم

بود آوردۀ غواص شب از قلزم غیب

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

باز بر طرف مه از غالیه طغرا دیدم

زبرصفحۀ جان خط معما دیدم

تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او

بندۀ عارض او روح معلا دیدم

دل من خستۀ خرماست ، که در اول کار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۰

 

ایا بفضل و کرم یاد کرده از کارم

زیاد کرد تو بسیار شکرها دارم

خصایل تو سزاوار مدحتند همه

بجلوه کردن آن من رهی سزاوارم

چنان کنم بسعادت که تا کم از یکسال

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۱

 

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

ازرقی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode