گنجور

 
ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

درهای رنج بسته بمن بر سخای تو

بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

صد کس نیازمند من و من بجاه تو

در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز

امروز بی تو خیره و سرگشته مانده ام

جان در میان آتش و دل در دهان گاز

از غبن روزگار پر از آب هر دو چشم

اندر ستاره دوخته شبهای دیر یاز

گر دانمی که جای تو اندر هری کجاست

زان سو بطبع خوش کنمی روی در نماز

دردا بکام خویش ، نه در پایگاه خویش

پوشیده مهره باخت بداندیش مهره باز

اندر جهان که دید و که دانست کین چنین

جغد حقیر غدر کند با سپید باز؟

کار جهان خدای جهان این چنین نهاد

نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز

گر کار چند روز بر آشفت اندکی

نیکو شود ببخت خداوندگار باز

در ناز و در نیاز چه باید نشاط و غم ؟

چون پایدار نیست بمابر نیاز و ناز

ای مهتری که سیرت و افعال خوب تست

بر جامۀ بزرگی و آزادگی تراز

زودا که باز یابم و بینم بکام خویش

آن عیش روح پرور و آن بخت کارساز

بی دیدن تو رسته نگردد بهیچ روی

جان من از تفکر و شخص من از گداز

چون اعتقاد بنده شناسی ، خود این بسست

ابرام گشت بی حد و گفتار شد دراز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز

بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز

ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام

رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز

هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز

تا کی خطا و چند دغا راستی بباز

حمیدالدین بلخی

چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز

در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز

بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی

خواهد که در میان جهنم شود دراز

هست از کمال شدت سرما در آبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
ظهیر فاریابی

ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد

جان عدو فتد چو دل شمع در گداز

هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست

در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز

دیگر شکی نماند جهان را درین که هست

[...]

اثیر اخسیکتی

چون کرد دیده بان افق چشم خفته باز

میگفت با سیاهه ظلمت، سپیده راز

دندان نمود صبح شکر خنده گفتمی

کز غبغب هلال بخواهد ربود کاز

خاتون حجله بسته چو گل صبح خوش نفس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه