گنجور

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱ - یکشب با قمر

 

از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹ - افسانه شب

 

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

آویخت چراغ فلک از طارم نیلی

قندیل مه آویزه محراب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵ - من و ما

 

مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم

خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم

دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز

خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم

با گریه خونین من و خنده مهتاب

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲ - شاعر افسانه

 

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم

سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم

من از دل این غار و تو از قله آن قاف

از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم

دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸ - آیینهٔ شاهی

 

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن

وی قبله دل و دیدهٔ ما قبله‌نما کن

از سینهٔ ما سوختگان آینه‌ای ساز

وانگاه یکی جلوه در آیینهٔ ما کن

با زیبق این اشک و به خاکستر این غم

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲ - گلهٔ خاموش

 

کس نیست در این گوشه فراموش‌تر از من

وز گوشه‌نشینان تو خاموش‌تر از من

هرکس به خیالیست هم‌آغوش و کسی نیست

ای گل به خیال تو هم‌آغوش‌تر از من

می نوشد از آن لعل شفقگون همه آفاق

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷ - ماه هنرپیشه

 

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی

یک عمر قناعت نتوان کرد الهی

دیریست که چون هاله همه دور تو گردم

چون بازشوم از سرت ای مه به نگاهی

بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر

[...]

شهریار
 

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸ - ماه سفرکرده

 

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

[...]

شهریار
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » چشمهٔ نور

 

هرچند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم

خاریم و طربناک‌تر از باد بهاریم

خاکیم و دل‌آویزتر از بوی عبیریم

از نعره مستانه ما چرخ پر آواست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » گیسوی شب

 

شب این سر گیسوی ندارد که تو داری

آغوش گل این بوی ندارد که تو داری

نرگس که فریبد دل صاحب‌نظران را

این چشم سخنگوی ندارد که تو داری

نیلوفر سیراب که افشانده سر زلف

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » فریاد بی‌اثر

 

از صحبت مردم دل ناشاد گریزد

چون آهوی وحشی که ز صیاد گریزد

پروا کند از باده کشان زاهد غافل

چون کودک نادان که از استاد گریزد

دریاب که ایام گل و صبح جوانی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » سرگشته

 

بی‌روی تو راحت ز دل زار گریزد

چون خواب که از دیده بیمار گریزد

در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود

آسودگی از مرغ گرفتار گریزد

از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » آزاده

 

بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست

سرو چمنم شکوه‌ای از خار و خسم نیست

از کوی تو بی‌ناله و فریاد گذشتم

چون قافله عمر نوای جرسم نیست

افسرده‌ترم از نفس باد خزانی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » نیش و نوش

 

کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد

کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد

از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است

با نیش بسازیم اگر نوش ندارد

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » دریای تهی

 

در جام فلک باده بی‌دردسری نیست

تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم

در دامن این بحر فروزان گهری نیست

چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » آواره

 

جز کوی تو جایی من آواره ندارم

جولانگه برق است ولی چاره ندارم

یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج

جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » سایهٔ هما

 

چشم تو نظر بر من بی‌مایه فکنده است

بر کلبهٔ درویش هما سایه فکنده است

از خانهٔ دل مهر تو روشنگر جان شد

این سرو سهی سایه به همسایه فکنده است

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۵ - نسیم گریزان

 

از فتنه پریشان نشود هر که پناهی

در سایه گیسوی پریشان تو گیرد

از بس که شتابان و گریزان چو نسیمی

گل دست گشوده است که دامان تو گیرد

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۸ - جانانه دشتی

 

مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی

ای بی‌خبر از باده مستانه دشتی

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ

افسونگر دل‌ها بود افسانه دشتی

زان باده صافی که دهد مستی جاوید

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۲۷۴
۲۷۵
۲۷۶
sunny dark_mode