گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

وقت است که تن جان شود و جان همه دلدار

ای خون شده دل خانه بپرداز ز اغیار

تا شمع به راهش برم ای سینه برافروز

تا گنج نثارش کنم ای دیده فروبار

هر یک من و زاهد شده خرسند به کاری

[...]

نشاط اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

گیتی سروته مهر چه پنهان چه پدیدار

... یک لخت ولی مختلف اطوار

این سیرت...گی آکنده به خانه

و آن صورت...گی آورده به بازار

این جسته ره ذوق و همی خرقه علامت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

ای دیده بخت ار چه ندیدم کم و بسیار

خود چشم تو بیدار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

ای جسم گران جان من ای جان سبکبار

زی پهنه پیکار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۴

 

زاین گل که فلک داد به آب از در پیکار

پنهان و پدیدار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۱

 

ای دیده بخت ار چه ندیدم کم و بسیار

خود چشم تو بیدار

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

در پای سمندت سر و جان کردمی ایثار

پیش از همه انصار

یغمای جندقی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰

 

بگشا به تبسم لب شیرین شکربار

کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار

یک قوم ز ابروی تو در گوشهٔ محراب

یک طایفه از چشم تو در خانهٔ خمار

از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۶۴ - نور علی شاه اصفهانی

 

سِرّی است نهان در دل مردان ره عشق

کاین را نتوان گفت عیان جز به سر دار

رازی که نهان بود پس پرده حریفان

کردند عیان با دف و نی بر سر بازار

رضاقلی خان هدایت
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵ - و له ایضاً فی مدحه

 

از خجلت تیغ ملک و ابروی دلدار

دوشینه مه عید نگردید نمودار

یا موکب شه‌گرد برانگیخت ز هامون

وان پرده‌یی از گرد برافکند به رخسار

یا نقش سم دیونژاد ابرش شه دید

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۲ - و له ایضاً

 

ای زان دو سیه مار که جا داده به گلزار

عطار کمندافکن و سحار زره‌دار

سحار ندیدیم زره‌پوش و معربد

عطار نخواندیم کمندافکن و خونخوار

عقرب همه زهر آرد و آهو همه نافه

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - د‌ر ستایش امیر مبرور آ‌صف‌الدوله اللهیارخان‌گوید

 

ای طره و چهر تو یکی نار و یکی مار

بی‌نار تو در نارم و بی‌مار تو بیمار

بی‌نار تو یارست مرا ناله و اندوه

بی‌مار توکارست مرا مویه و تیمار

جز من‌ که به نار تو و مار تو گریزم

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید

 

کوهی به قفا بسته‌ای ای شوخ دلازار

با خویش کشانیش به هر کوچه و بازار

زان ‌کوه‌ گران ترسمت آزرده شود تن

خود را عبث ای شوخ دلازار میازار

تو کاه‌ کشیدن نتوانی چه‌ کشی ‌کوه

[...]

قاآنی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - د‌ر مغازلت و تشبیب و اظهار عشقبازی و نسیب فرماید

 

هر سال به نوروز مرا بوسه دهد باز

وامسال برآنم ‌که فزونتر دهد از پار

پار از من و از رندی من بودگریزان

و امسال ‌گریزد به من از صحبت اغیار

‌قلاشی من پار چنان بود که آن شوخ

[...]

قاآنی
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر مؤمنان علی (ع)

 

ای آنکه خدا گشته ز روی تو پدیدار

دارم به خدا، من به خداوندی ات اقرار

بستم صنما از سر زُلفین تو زُنّار

خواندم صنمت لیک برِ مردم هشیار

وفایی شوشتری
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - وله

 

ای چهره و لعل تو یکی نور و یکی نار

از نور توام آذر و ازنار تو آزار

رخسار تو نوریست که هی نار دهد بر

لبهای تو ناریست که هی نور دهد بار

ای خط تو چون مور ولی مور دل آشوب

[...]

جیحون یزدی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۵۲ - ایضاً در میلاد با سعادت حضرت صاحبّ الزّمان علیه السلام

 

ای منتظران مژده که آمد گه دیدار

بر بام برآئید که شد ماه پدیدار

از خانه درآئید که جانان ز ره آمد

جان پیشکش آرید که زر نیست سزاوار

آن شاهد غیبی که نهان بود، به پرده

[...]

محیط قمی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

بشناختمت در همه جا ای بت عیار

بی این همه پیرایه و بی این همه آثار

پوشی رخ اگر چند بصد پرده اسرار

ور بفکنی از طلعت خود پرده بیکبار

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶

 

یعنی که بدل گوی و بدل‌دار که دلدار

داده است مرا وعده دلداری و دیدار

تابو که مگر خانه بپردازد ز اغیار

وین راز نگوید بکس الا که بود یار

تا سر ندهد نیست کسی محرم اسرار

[...]

صفی علیشاه
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

هیچم نبود فرق به پنهان و پدیدار

در ظلمتت آنگونه شناسم که در انوار

صفی علیشاه
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode