اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
شیشه پر از زهر چند چرخ ستم پیشه را
کیست که سنگی زند بشکنداین شیشه را
رهزن نقد حیات جز غم و اندیشه نیست
می خور و در کنج دل ره مده اندیشه را
شعله شوقت که زد در رگ و جان آتشم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
مست می و ساقیم تا نفسی باقی است
با می و ساقی مرا کار بسی باقی است
گر دلم از دست رفت بهر نثار رهت
شکر که بر جان هنوز دست رسی باقی است
خیز و گل عشق چین کز چمن زندگی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
بسکه به دل می زنم سنگ که دلدار رفت
کار دل از دست شد دست هم از کار رفت
حال چه پرسی زمن از هجر سوخت
کار به مردن کشید قصه ز گفتار رفت
بود مرادم که زود شب بشود روز وصل
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
کور شد از غم رقیب کان پری از بام ماست
کوری چشم رقیب روشنی چشم ماست
از همه عالم بود منزل من کوی دوست
منزل ازین خوبتر در همه عالم کجاست
بیهده تا کی زنم دست بسر از غمش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸
وادی مجنون و شان، عالم آزادی است
از همه غم رسته است هر که درین وادی است
مرد ره عشق را از غم و شادی چه فکر
مرد نیی گر ترا فکر غم و شادی است
بامی همچون چراغ ظلمت غم باک نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
گرچه ز گلهای می دامن ما شستنی است
شستن دامن ز می غایت تر از دامنی است
به که نگردد رقیب دوست که این دیو ره
دشمنی اش دوستی دوستی اش دشمنی است
سوختگان را مبین خوار که آن شاه حسن
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
سجده بت گر کنم در نظرم روی تست
قبله جانم تویی روی دلم سوی تست
روی تو هرجا بود قبله جان من است
خاطر من هرکجا در حرم کوی تست
در نظر اهل دل هر دو جهان هیچ نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳
عاشق دلریش را زخم تو مرهم دهد
مرده دلانرا شفا عیسی مریم دهد
صید خودم از چه کرد چشم تو کز من رمید
آهوی چشم خوشت بازی آدم دهد
صد گل راحت دمد از پی هر خار غم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۷
چند بود دمبدم چشم تو خونریز تر
یا نظر رحمتی یا نگهی تیزتر
دل ز خزان غمت پیر شد و همچنان
لعل تو سیراب تر نخل تو نو خیزتر
روی تو از گل بود تازه تر ای نوبهار
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳
سوز دلم باتو گفت حرف نهانی دگر
بلبل و گل را بود گوش و زبانی دگر
زنده چو گردم به حشر گر بکشی دیگرم
سهل بود گر شود صرف تو جانی دگر
زندگی جاودان نیست یقین ور بود
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
دیده بوصل آرمید دل نشود خوش هنوز
آب ز سر برگذشت در جگر آتش هنوز
آ]وی سرگشته شد کشته به تیر نظر
گر نبرد ترک مست دست بترکش هنوز
از گذر سیل اشک نقش بصر شسته شد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶
چون بخیال آیدم سرو قباپوش خویش
آورم از شوق او دست در آغوش خویش
وه چه خوش آندم که تو مست نشینی برم
وانکه نبینم دگر تکیه گهت دوش خویش
چونکه سیوالی کنی مضطربم در جواب
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷
گرچه به تیغ جفا سینه فکارم از او
تا نرود سر ز دست دست ندارم از او
هرکه نشد غرق خون ره نبرد کز غمش
من بچه باران ترم زیر چه بارم از او
در غم آن نوجوان پیر شدم از وفا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۹
زلف سیه شانه کن جام مدامی بده
سلسله عشق را باز نظامی بده
روز قیامت کسی گر نبود باورش
سروقد خویش را خیز و خرامی بده
کشته هجر توام پرسش من کی دمی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷
خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی
تا حال من ببینی و حیران من شوی
بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن
زان داده ام ترا که دل و جان من شوی
ایگنج حسن و ناز دل من خراب تست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۹
سوخت دل از ناله ام چند خروشد کسی
مرگ بجان میخرم کاش فروشد کسی
بیخ من و کوهکن کوشش بی بخت کند
آدمی از سنگ نیست چند بکوشد کسی
آینهی حُسن تو زنگ ز دل میبرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح یعقوب خان گوید
خط تو چون بردمید رونق عنبر شکست
سرو تو چون قد کشید قدر صنوبر شکست
طره پرچین چرا مالش گوش تو داد
نسترنت از چه رو برگ گل تر شکست
آه که تا دم زدم سنبل مشکین او
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت حضرت امیر المومنین
صبح سعادت دمید حق در دولت گشاد
پرتو مهر علی بر همه عالم فتاد
من سگ شاهیکه شیر سنگ شد از خشم او
سنگ شود هر کرا نیست بدین اعتقاد
خواه در اسلام و دین خواه در ایام کفر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۲
گفت کسی خوش بود عمر دو کاندر یکی
تجربه جمع آوری در دگر آری بکار
گر بدو صد عمر نوح تجربه حاصل شود
بیشتر از آن بود تجربه روزگار
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۲۷ - حیدر
تن که بیمار تو شد بر سرکه باشد یاورش
چهره زردست و چشم بسته از خون ترش