فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
همیشه سرخ روی و خویش کامم
سیه اسپم چنین و زرد نامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال
نه دشمن کامم اکنون دوست کامم
نه ننگم من ترا بر سر که نامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
به فرّت من درست و شادکامم
به کامت نیک بخت و نیکنامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
بدادم هر چه گفتی آن پیامم
بجوشید و به زشتی برد نامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
نباشد ساعتی بی کام جامم
نباشد ساعتی آسوده کامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۴ - رفتن رامین به گوراب و دیدن گل و عاشق شدن بر وى
نه آنم من که پوشیدهست نامم
کسی را گفت باید من کدامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۶ - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن
بدین سان زشت گشتی روی نامم
وزین بدتر به زشتی روی کامم
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
من آن مرغم که زیرک بود نامم
به هر دو پای افتاده به دامم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴ - آمرزش خواستن
ندانم تا من مسکین کدامم
ز محرومان و مقبولان چه نامم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۴ - گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین
که بسمالله به صحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی به دامم
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۷ - نامه نبشتن پیغمبر به خسرو
کهرا زهره که با این احترامم
نویسد نام خود بالای نامم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶
کجایی ساقیا می ده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
میم در ده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم
چه میخواهی ز جانم ای سمن بر
[...]
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
شهش گفت این ادب از وی تمامم
ازان اوست خاصّه این غلامم
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش
چو این تلخی نخواهد شد ز کامم
تو دانی کین شکر باشد حرامم
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۴) حکایت سلطان محمود با آن مرد که همنام او بود
چنین گفتا که من محمود نامم
چو هم نام تو ام این خود تمامم
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۲) حکایت هارون با بهلول
بدو گفتا ندانی احترامم
که میخوانی تو بیحاصل بنامم؟
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۴) حکایت اردشیر و موبد و پسر شاپور
که چون مرگ افکند در حلق دامم
بوَد بعد من او قایم مقامم
عطار » اسرارنامه » بخش بیستم » بخش ۲ - الحکایه و التمثیل
نیاوردست کس خطی بنامم
که تا من زین دو جا اهل کدامم