چو رامین دید کاو را دل بیازرد
نگر تا پوزش آزار چون کرد
ز پیش گل حریر و کلک برداشت
حریرش را به آب مُشک بنگاشت
برآهخت از میان تیغ جفا را
بدو ببرید پیوند وفا را
یکی نامه نوشت آن بی وفا یار
به یاری بس وفا جوی و وفادار
به نامه گفت ویسا نیک دانی
که چند آمد مرا از تو زیانی
خدا و جز خدا از من بیازرد
همه کس در جهانم سرزنش کرد
شنیدم گه نصیحت گه ملامت
شدم از عشق در گیتی علامت
چه بودی گر دو چشمم در جهان دید
یکی کس را که کار من پسندید
تو گفتی مهر من بود ای عجب کین
که مرد و زن برو کردند نفرین
به گیتی هر که نام من شنیدی
به زشتی پوستین بر من دریدی
بدین سان زشت گشتی روی نامم
وزین بدتر به زشتی روی کامم
گهی بر تارکم شمشیر بودی
گهی در رهگذاری شیر بودی
نبودم تا ترا دیدم به دل شاد
نجست اندر دل مسکین من باد
نهیب من ز هجرانت فزون بود
که با او چشم من دریای خون بود
بلای من ز دیدارت بتر بود
که با او نیم حان و بیم سر بود
کدامین روز از تو دور ماندم
که نه جیحون ز دو دیده براندم
کدامین روز دیدار تو دیدم
که نه صد گونه درد دل کشیدم
چه بودی گر بدی بیم سر و جان
نبودی شرم خلق و بیم یزدان
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد به چشمم هر پلنگی
چو ماهی بد به پیشم هر نهنگی
نجوشیدم ز هر بادی چو دریا
تو گفتی خور ز من گردید صفرا
گه تندی زبون من بدی شیر
چنانچون گاهِ تیزی تیر و شمشیر
چو بازم بر هوا پرواز کردی
مه گردون حذر زان باز کردی
نوند کام من چندان دویدی
کجا اندیشها در وی رسیدی
امید من چو چشم دوربین بود
نشاط من چو رهوارم به زین بود
ز رامش پر ز خوشی بود جانم
ز شادی پر ز گوهر بود کانم
به باغ لهو در، شمشاد بودم
به دشت جنگ بر، پولاد بودم
همه زر بود سنگ کوهسارم
همه دُر بود ریگ رودبارم
وزان پس حال من دیدی که چون گشت
همان بختم زبونان را زبون گشت
جوانه سرو قد من دوتا شد
دو هفته ماه من جفت سها شد
هوا پشت مرا چون چنبری کرد
زمانه گفتی از من دیگری کرد
چو دست عشق آتش بر دلم ریخت
نشاط از من به صد فرسنگ بگریخت
خرد دیدم ز دل آواره گشته
به دست عشق در، بیچاره گشته
کمانور گشته هر کس در زمانه
ملامت تیر و جان من نشانه
مرا خود بود داغ عشق بر بر
چه بایستم ملامت نیز بر سر
چو من بودم خود از جام هوا مست
چه بایستت زدن مر مست را دست
کنون از من درودت باد بسیار
وگرچه گشتم از مهر تو بیزار
ترا آگه کنم اکنون ز کارم
که چون خوبست و خرم روزگارم
بدان ویسا که تا از تو جدایم
به دل بر، هر مرادی پادشایم
به آب صابری دل را بشستم
به کام خویش جفت نیک جستم
گل خوشبوی را در دل بکشتم
که با گل من همیشه در بهشتم
کنون پیشم همیشه گل به بارست
گهم در دست و گاهم در کنارست
گلم در بسترست و گل به بالین
مرا شایسته چون جان و جهان بین
مرا گل زن بود تا روز جاوید
چو او باشد نخواهم ماه و خورشید
سرای من ز گل چون بوستانست
حصار من ز گل چون گلستانست
سه چندان کز تو دیدم رنج و خواری
ازو دیدم نشاط و کامگاری
همانا جانم از تن برپریدی
اگر با تو چنین روزی بدیدی
چو یاد آید گذشته سالیانم
ببخشایم همی بر خسته جانم
که چندان صبر ناکام چون کرد
به بیمار تو چندان زهر چون خورد
من آنگه از جهان آگه نبودم
که در سختی همی شادی نمودم
ز راه آگه نبودم همچو گمراه
چو کرم سِک ز طعم شهد ناگاه
کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزآن مستی کنون هشیار گشتم
کنون بند بلا بر هم شکستم
وزآن زندان بدروزی بجستم
بخوردم با گل گل بوی سوگند
به گفت فرخ و جان خردمند
به یزدان جهان و ماه و خورشید
به دین و دانش و فرهنگ و امید
که باشم تا زیم با گل وفا جوی
به شادی کرده با او روی در روی
ازین پس مرو با تو ماه با من
همیدون شاه با تو ماه با من
یکی ساعت که باشم جفت این ماه
نشسته شادمان در کشور ماه
به از صد ساله چونان زندگانی
که زندان بود بر جان و جوانی
تو زین پس سال و ماه و روز مشمر
به راه و روز من بسیار منگر
که راه روز هجر من درازست
دلم از تو نیازی بی نیازست
چو پیش آید چنین روز و چنین کار
شکیبایی به از زرّ به خروار
چو این نامه به پایان برد رامین
به عنوان بر نهادش مهر زرّین
عماری دار خود را داد و فرمود
که نامه نزد جانانش برد زود
عماری دار چون باد روان شد
به سه هفته به مرو شایگان شد
شهنشه را ازین آگاه کردند
هم از راهش به پیش شاه بردند
شهنشه نامه زو بستد فروخواند
در آن گفتارها خیره فروماند
سبک نامه به ویس دلستان داد
ز کار رام او را مژدگان داد
مرو را گفت چشمت باد روشن
که رامین با گلست اکنون به گلشن
بشد رامین و در گوراب زن کرد
ترا با داغ دل پرتاب زن کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، رامین از درد و رنج ناشی از جدایی از محبوبش سخن میگوید. او از آزارهایی که از عشق خود دیده و سرزنشهایی که از دیگران دریافت کرده، lament میکند. رامین احساس میکند که عشقش به او آسیب رسانده و او را به عذاب کشیده است. او در نامهای به محبوبش مینویسد که چقدر از او آسیب دیده و در پی آن، آرزو میکند که زندگیاش بهتر شود. با این حال، او به یاد روزهای خوش با محبوبش و خوشیهایی که به او داده، اشاره میکند و تصمیم میگیرد عشق واقعی را در درون خود نگه دارد. در پایان، او نامه را به یک پیامرسان میدهد تا آن را به محبوبش برساند و به او خبر دهد که اکنون با گل خوشبختی زندگی میکند، هرچند دلش هنوز برای عشق سابقش تنگ است.
هوش مصنوعی: وقتی رامین دید که دلش از چیزی ناراحت شده است، توجه کرد که چگونه باید از آن آزار پوزش بطلبد.
هوش مصنوعی: گل حریر را کنار زد و حریر را به آب مشک آغشته کرد.
هوش مصنوعی: از دل درد و رنجی که جفا به او وارد کرده، به قدرت و با دقت، پیوندها و وابستگیهای وفاداری را برید.
هوش مصنوعی: کسی به دوست بیوفایش نامهای نوشت و از او خواست که به سراغ فردی بوفادار برود و او را درک کند.
هوش مصنوعی: در نامه به او گفتم که تو خوب میدانی من چقدر از تو آسیب دیدهام.
هوش مصنوعی: هر کس در دنیا میتواند مرا سرزنش کند، اما اگر خدا و غیر از او به من آزار برسانند، برایم اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: در زندگی، گاهی نصیحت و گاهی سرزنش را از عشق شنیدهام و عشق برای من نشانهای در این دنیا شده است.
هوش مصنوعی: اگر دو چشم من در این دنیا فقط یک نفر را ببینند که به کار من علاقهمند باشد، چه شخصی بودم!
هوش مصنوعی: تو گفتی که عشق من به تو عجب است، اما حالا ببین که این عشق باعث شده مرد و زن یکدیگر را نفرین کنند.
هوش مصنوعی: در دنیا هر کسی که نام من را شنیده، به من مانند پوستین زشت نگاه کرده و بدگویی کرده است.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، چهرهام به خاطر نامم زشت شد و از این بدتر، طعم زندگیام تلخ و ناخوشایند گشت.
هوش مصنوعی: گاهی بر سر من شمشیر کشیدهاند و گاهی در مسیرم با مهربانی و شجاعت مانند شیر رفتار کردهاند.
هوش مصنوعی: من زمانی که تو را دیدم، در دل شادمان نبودم و حالا با این بیخود بودن و عشق، قلب مسکین من دچار طوفان شده است.
هوش مصنوعی: فریاد و ناله من از دوری تو چنان زیاد است که اشکهایم به مثل دریا تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: دوستی و ملاقات تو برای من بسیار دشوارتر از غم و دردهایی است که تحمل میکنم، زیرا بدون تو زندگیام نه کامل است و نه از امنیت و آسایش برخوردار.
هوش مصنوعی: کدام روزی بوده که از تو دور بودهام و چشمانم با اشک پر نشده باشد؟
هوش مصنوعی: کدام روزی را دیدم که در آن درد و رنج دل را نچشیدم، وقتی تو را ملاقات کردم؟
هوش مصنوعی: اگر نه از ترس جان و سر خود و نه از شرم مردم و خوف خدا بودی، چه چیزی میماند؟
هوش مصنوعی: تو مرا در زمان جوانی دیدی، زمانی که به خودرایی و خودخواهی میزدم و مهربانیام مانند آن بود.
هوش مصنوعی: چنانچه آهو برای من در چشم شیر خطرناکی است، هر نهنگ نیز در پیش من شبیه ماهی کوچکی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: من مانند دریا به هیچ بادی نلرزیدهام، اما تو گفتی که از من بخور و صفرا به وجود آوردی.
هوش مصنوعی: گاهی زبان من به شدت تند و آتشین میشود، مانند زمانی که تیر یا شمشیری تیز و برنده به کار میرود.
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره پرواز کردی و به آسمان رسیدی، دقت کن و از خطرات آن پرندگان پرواز کردن بپرهیز.
هوش مصنوعی: من به اندازهای به دنبال لذت و خوشی رفتم که دیگر نتوانستم در مورد آنچه که در فکر و ذهنم میگذشت ، به درستی اندیشیده و تأمل کنم.
هوش مصنوعی: امید من مانند دید دوربین است و شادی من همچون اسب تندرو از زین زودتر میگذرد.
هوش مصنوعی: جانم پر از خوشی و سرور است، و وجودم از جواهرات شادی لبریز شده است.
هوش مصنوعی: در باغ شادمانی، مانند درخت شمشاد بودم که نشانه آرامش و زیبایی است، اما در میدان جنگ، همچون فولاد محکم و مقاوم شدهام.
هوش مصنوعی: من مانند سنگهای کوه ارزشمندم و همچون مروارید، در میان ریگهای رودخانه درخشانم.
هوش مصنوعی: پس از آن، حال من را ببین که چگونه وقتی سرنوشت من به سراغم آمد، زبانم نیز به زبان زبـانآوران تبدیل شد.
هوش مصنوعی: جوانه سرو بلند من به دو قسمت تقسیم شد و در مدت دو هفته، چهره زیبای من شبیه دو ستاره درخشان شد.
هوش مصنوعی: هوا علیه من به مانند دایرهای تنگ شد، به طوری که زمان به من القا میکند که انگار من انسانی دیگر هستم.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق مانند آتش بر دلم موراخت، شادی و سرور از وجودم دور شد و به فاصلهای بسیار دور رفت.
هوش مصنوعی: عقل و خرد را دیدم که تحت تأثیر عشق، از دل آواره شده و بیچاره گشته است.
هوش مصنوعی: هر کسی در این دنیا به نوعی مورد سرزنش قرار میگیرد و تیر ملامت به سوی او نشانه رفته است، در حالی که من هدف این تیرها هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق در درونم داغی دارم و به همین خاطر نباید به سرزنش دیگران توجه کنم.
هوش مصنوعی: وقتی من در حال مستی از هوای عشق میباشم، برای چه نیازی به نزدن دست مست دارم؟
هوش مصنوعی: اکنون برایت آرزوی سلامتی و خوشی میکنم، هرچند که از عشق و محبت تو فاصله گرفتم.
هوش مصنوعی: میخواهم حال و روز خود را برایت بگویم و بگویم که چقدر خوب و خوشبخت است.
هوش مصنوعی: بدان که تا زمانی که از تو دور هستم، در دل خود هر آرزویی دارم که مثل یک پادشاه است.
هوش مصنوعی: با آب صبر، دل خود را شستم و به خواستهام، همراهی خوب را پیدا کردم.
هوش مصنوعی: من گل خوشبویی را در دل خود پرورش دادم تا همیشه با آن در کنار بهشت باشم.
هوش مصنوعی: به تازگی همیشه گل و زیبایی در کنار من است؛ گاهی در دستانم و گاهی در کنارم قرار دارد.
هوش مصنوعی: گلم در کنارم است و خود گل در سرم، من را شایسته میداند چون جان و دنیا را.
هوش مصنوعی: من تا روز ابدیت به گل زنی محتاجم، چون او در کنارم باشد، دیگر نیازی به ماه و خورشید ندارم.
هوش مصنوعی: خانه من مانند بوستانی از گلهاست و دیوارهای خانهام نیز شبیه گلستانی پر از زیبایی است.
هوش مصنوعی: از تو که رنج و سختی زیادی دیدم، در عوض از آن رنجها، شادی و خوشحالی نیز نصیبم شده است.
هوش مصنوعی: اگر تو هم روزی مانند این را تجربه کنی، روح من از بدنم جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی به یاد میآورم گذشتههای دور را، برای جان خستهام بخشش میطلبم.
هوش مصنوعی: به اندازهای که شخصی صبر و تحملش تمام شده و ناکام مانده، اینجا نشان داده میشود که چقدر بیمار تو زجر و رنج کشیده است و چقدر زهر در روح و دل او نفوذ کرده است.
هوش مصنوعی: در زمانی که هیچ اطلاعاتی از جهان نداشتم، حتی در شرایط دشوار هم خوشحال بودم.
هوش مصنوعی: من از مسیر درست بیخبر بودم و مانند کسی که گم شده است، ناگهان به شور و شیرینی زندگی پی بردم، مانند کرمی که به طعم خوش عسل میرسد.
هوش مصنوعی: حالا از خواب عمیقم بیدار شدم و از حال مستی خارج شدم و به هوش آمدم.
هوش مصنوعی: حالا زنجیرهای درد را پاره کردم و از آن زندان بد به آزادی رسیدم.
هوش مصنوعی: من با گلی خوشبو نوشیدم و بوی سوگند را احساس کردم که فرخ و جان خردمند به من گفتند.
هوش مصنوعی: به خداوند و جهان و نورهای ماه و خورشید، به دین، علم، فرهنگ و امید توجه کنیم.
هوش مصنوعی: من به دنبال این هستم که در کنار گل وفا کنم و با او روبرو به شادی بپردازم.
هوش مصنوعی: از این به بعد، با تو نرو، چرا که ماه با من است و تو همچنان شاه منی.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در کنار این ماه نشستهام و شادمانم در سرزمین زیبای او.
هوش مصنوعی: بهتر از زندگیای که مانند زندان بر روح و جوانی انسان باشد، حتی اگر یک صد سال به طول بینجامد.
هوش مصنوعی: از این پس، به سال و ماه و روز توجه نکن و نگذار در زندگیات روزها و مدتها را به حساب بیاوری. به زندگی من نیز زیاد چشم ندوخته و به فکر نباش.
هوش مصنوعی: درد جدایی من بسیار طولانی است و با این حال، دل من از تو هیچ نیازی ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی که چنین روزی و چنین موقعیتی پیش میآید، صبر و بردباری بهتر از انبوهی از طلاست.
هوش مصنوعی: وقتی رامین این نامه را به انتها رساند، در انتهای آن مهر طلا گذاشت.
هوش مصنوعی: عماری درخواست کرد که خانهاش را به دیگران بسپارد و به آن شخصی که دوستش دارد دستور داد تا نامهای را به سرعت به او برساند.
هوش مصنوعی: عمار به مانند باد سریع و پرشتاب به مرو رفت و در سه هفته به مقام و موقعیتی عالی دست یافت.
هوش مصنوعی: شاه را از این موضوع مطلع کردند و او را به سمت خود راهنمایی کردند.
هوش مصنوعی: شاهنامه را گرفت و آغاز به خواندن کرد، در آن داستانها چنان حیران و مبهوت ماند که نمیدانست چه بگوید.
هوش مصنوعی: سبک نامه به ویس عاشق دلنواز داده شد و از کار نرم و ملایم او، خوشحالی و بشارت برایش آوردند.
هوش مصنوعی: برو و بگو که چشمانت روشن باشد، زیرا رامین هماکنون با گلها در باغ به سر میبرد.
هوش مصنوعی: رامین به گوراب رفت و دلش را با غم و افسردگی پرتاب کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.