ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۱۳ - در مدیحه و تبریک عروسی
برآمد بامدادان مِهرِ انور
جهان را کسوتِ نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحنِ فلک پر
و یا از بهرِ اثباتِ رِسالت
[...]
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۸ - مدح ناصرالّدین شاه
مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن
که از کَیدش نشاید بود ایمن
نماید خانۀ امّید تاریک
که سازد هر دو چشمِ آز روشن
سؤالِ دادخواهی گر کنی ، کر
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱
شنیدم من که عارف جانم آمد
رفیقِ سابقِ طهرانم آمد
شدم خوشوقت و جانی تازه کردم
نشاط و وَجدِ بیاندازه کردم
به نوکرها سپردم تا بدانند
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۲
نمیدانستم ای نامردِ کونی
که منزل میکنی در باغِ خونی
نمیجویی نشانِ دوستانت
نمیخواهی که کس جوید نشانت
و گر گاهی به شهر آیی ز منزل
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۳
دلم زین عمرِ بیحاصل سرآمد
که ریشِ عمر هم کمکم در آمد
نه در سر عشق و نه در دل هوس ماند
نه اندر سینه یارای نَفس ماند
گهی دندان به درد آید گهی چَشم
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۴
بدینجا چون رسید اشعارِ خالص
پریشان شد همه افکارِ مخلص
که یا رب بچّهبازی خود چه کارست
که بر وی عارف و عامی دُچارست
چرا این رسم جز در مُلکِ ما نیست
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵
بیا گویم برایت داستانی
که تا تأثیرِ چادر را بدانی
در ایّامی که صاف و ساده بودم
دَمِ کِریاسِ در اِستاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خِش و فِش
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۶
حجابِ زن که نادان شد چنینست
زنِ مستورۀ محجوبه اینست
به کُس دادن همانا وقع نگذاشت
که با روگیری اُلفت بیشتر داشت
بلی شرم و حیا در چَشم باشد
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۷
خدایا تا به کی ساکت نشینم
من اینها جمله از چشم تو بینم
همه ذرّاتِ عالم منترِ تست
تمامِ حُقّهها زیرِ سرِ تست
چرا پا توی کفش ما گذاری؟
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۸
خدایا کی شود این خلق خسته
از این عقد و نکاحِ چشم بسته
بُوَد نزد خرد اَحلی و اَحسَن
زِنا کردن از این سان زن گرفتن
بگیری زن ندیده رویِ او را
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۹
بیا عارف که دنیا حرف مُفتست
گهی نازک گهی پَخ گه کُلفت است
جهان چون خویِ تو نقشِ بر آبست
زمانی خوش اُغُر گه بد لعابست
گهی ساید سرِ انسان به مِرّیخ
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱۰
تو عارف واقعا گوساله بودی
که از من این سفر دوری نمودی
مگر کون قحط بود اینجا قلندر
که ترسیدی کنم کون ترا تر
گرفتی گوشه ژاندارمری را
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۱۱
بگو عارف به من ز احبابِ طهران
که می بینم همه شب خوابِ طهران
بگو آن کاظمِ بد آشتیانی
اواخر با تو الفت داشت یا نی
کمال السلطنه حالش چطور است
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۰ - شاعر این بیت ها را گِرداگِردِ تصویرِ خویش نوشته است
من آن ساعت که از مادر بزادم
به دام مهر و چنگ مه فتادم
مرا گفتند مهر و مه دو خادم
به نوبت روز و شب بر من مُلازم
یکی ماما یکی لالای من شد
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۴ - جواب به خردهگیر
شنیدم یاوهگویی هرزهپویی
گدایی، سفلهای، بیآبرویی
چو اشعار حجابم را شنیده
حجاب شرم و عفت را دریده
زبان بگشاده بر دشنام بنده
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۵ - مزاح با یکی از وزیران
وزیرا از مبارک بیضه ات دور
مرا امروز گشته بیضه رنجور
یکی چون پُر ز باد و دَرد گشته
ز جُفت خود به صورت فَرد گشته
نمی دانم چه بادی در سر اوست
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۷ - شکوۀ شاگرد
چنین می گفت شاگردی به مَکتَب
که این مکتب چه تاریکست یارب
نباشد جز همان تاریک دیوار
همان لوحِ سیاهِ تیره و تار
همان درس و همان بحث مُبَیَّن
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۲۱ - انتقاد از مستشاران
نبینی خیر از دنیا عَلایی
رسد از آسمان بر تو بلایی
تو را کردیم ای گوساله مأمور
نه مأموری که أَلمأمورُ مَعذور
که بنمایی در آمریکا تَجَسُّس
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۲۴ - ستایشِ صنیع الدّوله
طبیعت گر شَگَرفی ها نَماید
شِگفتی بر شگفتی ها فزاید
گهی بینی که اندر گُلخَنی زشت
که هست آکنده از خار و خس و خشت
یکی لاله دمیده سرخ و دلکش
[...]
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۳۲ - سوءِ ظَنّ
نمیدانم چرا حَتم است و واجب
که بر ما یک نفر گردد مواظب
بده نیمه بده آجر بده گچ
مکُن با گفته استاد خود لَج
چرا ما مَردُمِ ایران چنینیم
[...]