انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷
من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود
دل زمانه و برگ جهان تواند بود
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو
قضای بد ز همه کس نهان تواند بود
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸
بیا که با سر زلف تو کارها دارم
ز عشق روی تو در سر خمارها دارم
بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو
ز دیدگان قدمت را نثارها دارم
بیا که بیرخ گلرنگ و زلف گل بویت
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰
چو کرد خیمهٔ حسنت طناب خویش مکین
خروش عمر برآمد ز آسمان و زمین
جهانیان همه واله شدند و میگفتند
یکی که: کو تن و جان؟ و یکی که: کو دل و دین؟
شگفت ماندم در بارگاه دولت تو
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح علاء الدین ابوعلی الحسن الشریف
سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
علاء دین که سپهریست از سنا و علا
خلاصهٔ همه اولاد خاندان نظام
خلاصهٔ به حقیقت خلاصهٔ به سزا
نظام داد مقامات ملک را به سخن
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - در مدح امیر اجل ابو علی علاء الدین حسن
سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
بهاء دین خدا آن جهان قدر و بها
ابوعلی حسن آن مسند سمو و علو
که آفتاب جلالست و آسمان سخا
به قدر واسطهٔ عقد جنبش و آرام
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در مدح ناصرالدین ابوالفتح
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونه گشت جهان مرغزار عقبی را
نسیم باد در اعجاز زنده کردن خاک
ببرد آب همه معجزات عیسی را
بهار در و گهر میکشد به دامن ابر
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال برخلاف رضاست
بلی قضاست به هر نیک و بد عنانکش خلق
بدان دلیل که تدبیرهای جمله خطاست
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح امام اجل عالم صفیالدین عمر گحجواری
زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست
ازاین زمانهٔ دون برگذر که بر گذرست
به حل و عقد جهان را زمانهایست دگر
که پیشکار قضا و مدبر قدرست
کف کفایت و رای صواب صدر اجل
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۰ - در مدح سلطانالخواتین عصمةالدین مریم
هزار سال زیادت بقای خاتون باد
مه مبارک روزه برو همایون باد
هزار سال به میزان عدل و انصافش
امور دولت و اشغال خلق موزون باد
جهان رفعت و عز و جلال عصمت دین
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح عمادالدین فیروز شاه امیر خراسان
خدایگانا سال نوت همایون باد
همیشه روز تو چون روز عید میمون باد
به گرد طالع سعدت که کعبهٔ فلکست
هزار دور طواف سعود گردون باد
چنانکه رای تو بر امن و عدل مفتونست
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح اکفی الکفات امیر ضیاء الدین احمد عصمی
خدای جل جلاله ز من چنین داند
که هرکه نام خداوند بر زبان راند
چو از دریچهٔ گوش اندر آیدم به دماغ
دلم به دست نیاز از دماغ بستاند
حواس ظاهر و باطن که منهیان دلند
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر عزالدین طوطی بک
خراب کرد به یکبار بخل کشور جود
نماند در صدف مکرمات گوهر جود
وبال گشت همه فضل و علم و راحت و مال
شرنگ گشت همه نوش و شهد و شکر جود
برفت باد مروت بگشت خاک وفا
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح نظامالملک صدرالدین محمد میراب مرو
شبی گذاشتهام دوش در غم دلبر
بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر
چنان شبی به درازی که گفتی هردم
سپهر باز نزاید همی شبی دیگر
هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظامالملک
نماز شام چو کردم بسیج راه سفر
درآمد از درم آن سرو قد سیمینبر
ز تف آتش دل وز سرشک دیده شده
لب چو قندش خشک و رخ چو ماهش تر
در آب دیده همی گشت زلف مشکینش
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - در صفت بغداد و مدح ملک الامرا قطب الدین مودود شاه
خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنر
کسی نشان ندهد در جهان چنان کشور
سواد او به مثل چون پرند مینا رنگ
هوای او به صفت چون نسیم جانپرور
به خاصیت همه سنگش عقیق لؤلؤبار
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷
زهی بقای تو دوران ملک را مفخر
خهی لقای تو بستان عدل را زیور
به بارگاه تو حاجب هزار چون خاقان
به بزمگاه تو چاکر هزار چون قیصر
ز امن داشته عزم تو پیش خوف سنان
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در مدح صدر اجل ضیاء الدین منصور
رییس مشرق و مغرب ضیاء الدین منصور
که هست مشرق و مغرب ز عدل او معمور
به اصطناع بیاراست دستگاه وجود
به استناد بیفزود پایگاه صدور
سپهر قدری کاندر ازای قدرت او
[...]
انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۵
بضیاء دولت و دین خواجهٔ جهان منصور
که هست عالم فانی به ذات او معمور
به کلک بیاراست پیشگاه هنر
به جاه قدر بیفزود پایگاه صدور
به پیش عزمت خاک کثیف باد عجول
[...]