عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد
مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش
مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد
چه میکنی به چه مشغولی و چه میطلبی
چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد
مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو
بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
چنان که بود گمان رهی به بدعهدی
به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد
کرانه کردی از من تو خود ندانستی
که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد
مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی
که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلتنگی و غم از دوری معشوق است. شاعر از معشوق دعوت میکند که نزدش بیاید و از او میپرسد که چرا به یاد دوستان افتاده است. او از درد جدایی و غمهایی که به خاطر این دوری به جانش آمده سخن میگوید. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که در دلش آتش نگذارد و بر تکبرش غلبه کند، تا ارتباطی واقعی و صمیمی برقرار شود. در نهایت، او به یادآوری عهدی که بین آنها بوده اشاره میکند و از معشوق میخواهد که حقیقت را بگوید.
هوش مصنوعی: عجب است که یاد دوستان به تو افتاده است، بیا، بیا، که کار ما به تو وابسته شده است.
هوش مصنوعی: برایم نبر خاطرات و درد و غم را از خواب و استراحتی که به خاطر فراق تو دارم، بیشتر از این نبر. نبر که غم تو برای من سودی ندارد و تنها به دل من آسیب میزند.
هوش مصنوعی: به چه کاری مشغولی و دنبال چه چیزی هستی؟ چه چیزهایی به تو گفتم و چه چیزهایی شنیدی؟ چه تصوری در ذهنت شکل گرفته است؟
هوش مصنوعی: دیگر بر دل آتشم نزن، چون از تو بخواهی که بیایی، قلب خستهام پر از غم شده است.
هوش مصنوعی: به گونهای که گمان میکردی، رهی به بیوفایی و عدم پایبندی نمیباشد، چون در نهایت، تمام وعدههای تو همچنان برقرار ماند.
هوش مصنوعی: تو از من دوری کردی بدون آنکه بدانی که دل من به خاطر عشق تو ناگهان در میان آمد و به عشق تو ابراز احساس کرد.
هوش مصنوعی: تکبر نکن و به خاطر خدا به راست بگو که هیچگاه دربارهی نعمتها و خوبیهایی که به تو داده شده، سخن نگویی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از این بشارت خرْم که ناگهان آمد
هزار جان غمی گشته شادمان آمد
گمان بری که سوی جان خستگان فراق
صبا بمژدۀ جانان ز گلستان آمد
که افتاب شریعت بطالع مسعود
[...]
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد
بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت
بیا، که بیتو دلم جمله در میان آمد
بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است
[...]
فغان که جان من از عاشقی به جان آمد
ز دست چشم و دل خویش در فغان آمد
به راه دیدم و گفتم رود به خانه، نرفت
به سویم آمد و اندر میان جان آمد
ندیده بودم و دعوی صبر می کردم
[...]
به دل رسید بشارت که دلستان آمد
چو مه به منزل و چون گل به بوستان آمد
فراز خنگ فلک آفتاب قلعه نشین
کشید تیغ و بر آفاق کامران آمد
همین که دیدمش از دور، همچو جان عزیز
[...]
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.