گنجور

 
انوری

رییس مشرق و مغرب ضیاء الدین منصور

که هست مشرق و مغرب ز عدل او معمور

به اصطناع بیاراست دستگاه وجود

به استناد بیفزود پایگاه صدور

سپهر قدری کاندر ازای قدرت او

شکوه گردون دونست و روز انجم زور

گرفته مکنت او عرصهٔ صباح و مسا

ببسته طاعت او گردن صبا و دبور

نوایب فلکی در خلاف او مضمر

سعادت ابدی بر هوای او مقصور

قضا نسازد کاری ز عزم او پنهان

قدر ندارد رازی ز حزم او مستور

فضالهٔ سخطش نیش گشته بر کژدم

حلاوت کرمش نوش گشته بر زنبور

توان گریخت اگر حاجت اوفتد مثلا

به پشتی حرم حرمتش ز سایه و نور

زهی موافق احمام تو زمین و زمان

خهی متابع فرمان تو سنین و شهور

مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول

مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور

به جود اگرچه کفت همچو ابر معروفست

به لاف هرزه چو رعدت زبان نشد مشهور

کف تو قدرت آن دارد ارچه ممکن نیست

که خلق را برهاند ز روزی مقدور

چه چشمهاست که آن نیست از مکارم تو

زهی کریم به واجب که چشم بد ز تو دور

به تیغ قهر تو آنرا که سخته کرد قضا

چو وحش و طیر نیابد به نفخ صور نشور

به آب لطف تو آنرا که تشنه کرد امید

سپهر برشده ننمایدش سراب غرور

بزرگوارا من خادم و توابع من

همیشه جفت نفیریم از جهان نفور

مرا نه در خور ایام همتی است بلند

همی به پرده دریدن نداردم معذور

مرا نه در خور احوال عادتی است جمیل

همی به راز گشادن نباشدم دستور

زمانه هرچه بزاید به عرصه نتوان برد

که مادریست فلک بر بنات خویش غیور

مرا فلک عملی داد در ولایت غم

که دخل آن نپذیرد به هیچ خرج قصور

به خیره عزل چه جویم که می‌رسد شب و روز

به دست حادثه منشور در دم منشور

من از فلک به تو نالم که از دشمن و دوست

چو از فلک به مصیبت همی رسند و به سور

همیشه تا که کند نور آفتاب فلک

زمانه تیره و روشن به غیب و به حضور

شبت چو روز جهان باد و روز دشمن تو

ز گرد حادثه تاریک چون شب دیجور

حساب عمر حسود ترا اگر به مثل

زمانه ضرب کند باد همچو ضرب کسور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی

چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور

که باز شانه کند همچو باد سنبل را

به نیش چنگل خون ریز تارک عصفور

فرخی سیستانی

دلم همی نشود بر فراق یار صبور

همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور

اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل

ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور

ز کام و آرزو‌ی خویش گم شده‌ست دلم

[...]

قطران تبریزی

گل شکفته نماند مگر بصورت حور

خروش رعد نماند مگر بنفخه صور

مسعود سعد سلمان

رسید عید و من از روی حور دلبر دور

چگونه باشم بی روی آن بهشتی حور

مرا که گوید کای دوست عید فرخ باد

نگار من به لهاورد و من به نیشابور

ره دراز و غریبی و فرقت جانان

[...]

وطواط

جهان سرای غرورست، نی سرای سرور

طمع مدار سرور اندرین سرای غرور

بعاقبت بحسام هوان شود مجروح

دلی که او بحطام جهان شود مسرور

فساد دین همه از جمع خواسته است و ترا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه