اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹
از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد
سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد
گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل
کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد
بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶
ایمرغ آزاد از قفس پر بر دل افکاران مخند
شکرانه کز غم فارغی بر ما گرفتاران مخند
هرگز بپایت زین چمن خاری نرفت از دست غم
ای نوگل خندان من بر زخم غمخواران مخند
در سجده روی تو بت چین جبین ما کشد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷
آن سرو اگر از چشم من در چشم دشمن میشود
از مردم آلودهدل آلودهدامن میشود
آه از شب هجران من وین حسرت و حرمان من
چند آشنای جان من بیگانه از من میشود
شبها که منبی آن پسر آهی برآرم از جگر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴
فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر
می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر
ای مست ناز از کف منه جام شراب لاله گون
کاین عارض گلرنگ تو دارد ز می حالی دگر
گر حرف نومیدی رسد فال مرا صدره زنو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵
هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش
فردا بدوزخ گر رود دردی نباشد در دلش
رویش چو گل افروخته نازش جهانی سوخته
حسنی چنان نازی چنین چون دل نگردد مایلش
مایل بداغ بندگی هر کس نگشت از عشق او
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱
عاشق دم کشتن ز جان آسان برآید همچو شمع
بر کرسی دار فنا خندان برآید همچو شمع
ظاهر بمردم کی کنم زخمی که پنهان خورده ام
گر روشنم از استخوان پیکان برآید همچو شمع
از برق حیرت بی خبر سوزد چو نخل بادیه
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۷
چون لاله از داغ درون دارم دهان بر دود دل
مگذار کز جورت زبان بگشایم ای مقصود دل
از آه درد آلود دل تا زنده ام خالی نیم
من می نخواهم زندگی بی آه درد آلود دل
در زیر گل داغی نهد بر کشتگان عشق تو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۱
دیوانه عشق توام مجنون مادرزاد هم
در عشق و مستی کی بود مجنون چو من فرهاد هم
تو سرو آزاد منی من بنده عشق توام
وارسته ام از بند خود وز هر دو کون آزاد هم
من زنده ام از یاد تو لیکن تو سوزی گر مرا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶
من لاف تقوی تا بکی در خرمن طاعت زنم
کو برق آتش سوز من کاتش زند در خرمنم
آواره چون مجنون شدم نگرفت کرد امن مرا
برخار صحرا گه گهی ماری بگیرد دامنم
دستم مگیرایهمنفس کز گلخنم آری برون
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳
عمریست کز عشق بتان این شور و مستی میکنم
پیرانهسر با کودکان صورتپرستی میکنم
جان طایر عشرست و من با دانه خالی خوشم
او سوی بالا میرود من میل پستی میکنم
همچون نسیم آسوده دل بودم به باغ نیستی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۶
با چون تو شوخی سرو قد عاشق کش و طناز هم
گل را نزیبد ناز کی سرو سهی را ناز هم
هرچند خونم میخوری هرگه که میبینم ترا
دل میبرد سوی توام جان میکند پرواز هم
صد خسته بهر پرسشی جان داد و تو عیسی نفس
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰
آن عید مشتاقان که من قربان او صد جان کنم
یکبار اگر نامش برم صد بار جان قربان کنم
من بت پرست و عاشقم اما نمی گویم بکس
شرط است کز نامحرمان عشق بتان پنهان کنم
پروانه وارم بی زبان جانرا بخاموشی دهم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۷
من دردمند و ناتوان او سرکش و خونخواره هم
حالم خراب از جور او کار دل بیچاره هم
هجرش همه محنت بود وصل آتش حسرت بود
نی دوریم طاقت بود نی طاقت نظاره هم
ز آهوی چشم آنجوان این پیر زار ناتوان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۸
اکنون که تنها دیدمت لطف ارنه آزاری بکن
سنگی بزن تلخی بگو تیغی بکش کاری بکن
گیرم نداری میل من ایمردم چشم کسی
از گوشه چشمی بما نظاره یی باری بکن
ای یوسف جان میخرد خلقی بجان وصل ترا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴
میمیرم و خار غمت از جان نمیآید برون
خاری که ره در جان کند آسان نمیآید برون
وهوه چه نازک میدمد گر در رخت خط سیه
بر گرد گل زین خوبتر ریحان نمیآید برون
من کشته آن کز تنم تیر تو ره در دل کند
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان
تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان
چون پیر کنعان از جهانبستم نظر از یار خود
جاییکه نور دیده ام شد از نظر پنهان روان
اول بلطف و مردمی صید خودم کرد آن پری
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۰
مجنون منم در عهد تو لیلی تو در دوران من
حسن آیتی در شان تو عشق آیتی در شان من
عیسی دمی، چند از جفا قصد هلاک من کنی
آب حیاتی تا بکی آتش زنی در جان من
ترسم ز چشم مردمت ایگنج حسن آفت رسد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۰
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو
دورم من و نزدیک تو نتوانم از ضعف آمدن
کاهم ز غم باشد مرا بادی رساند سوی تو
تا بر زبان دیگری نام تو باری نگذرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳
غم نیست کز زهر بلا تلخی کشد مسکین تو
تریاک صد تلخی بود یک خنده شیرین تو
هرچند بیدردی بود غمگین برآید عاقبت
هرکو نشیند ساعتی با عاشق غمگین تو
میرم ز غم ایشمع اگر آیم ببزمت صبحدم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۶
سهل است نقد دین و دل گر صرف شد در کوی تو
زانها که گوید جان من جانها فدای روی تو
در بتپرستی کافرم در عشقبازی کجنظر
گر قبله جانم بود غیر از خم ابروی تو
ای نوغزال مشکبو جانم ز بویت تازه شد
[...]