گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

گل صد برگ ز درهم شده کارم پیداست

چه بهاری ز جگر سوخته خارم پیداست

گریه با آتش یاقوت محبت چه کند

گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست

می توان کرد تماشای نفس سوختگی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

از هر آتشکده ای سینه فگاری پیداست

خاطر نازکی از هر سر خاری پیداست

هر دلی بتکده نقش و نگاری دارد

من و آن نقش که از چهره یاری پیداست

صیدگاه دلم آیا ورق جلوه کیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

نکنی صید یقینی به گمانی که تو راست

همت ما نکشد سست کمانی که تو راست

نیستی دشمن و اندیشه دشمن داری

گرگ را صید تو کرده است شبانی که تو راست

خاک و افلاک ز یک سلسله برخاسته‌اند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

فیض نومیدی از امید مروت بیش است

اجر ناکامی از اندازه حسرت بیش است

جرم ناکرده ما را به سلامی بخشند

گل این باغ ز دامان شفاعت بیش است

شوخی می، سر رسوایی مستان دارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل اگر رفت گرفتار طلسم خاک است

سر اگر نیست به جا در سفر فتراک است

خون ما ریخت که آتش به جهان اندازد

شعله را جوهر شمشیر ستم خاشاک است

هست چون کشتی رحمت چه غم از بحر گناه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

هستی و نیستی آیینه دیدار دل است

دو جهان یک شرر از گرمی بازار دل است

بیشتر از همه اسباب تجمل دارم

مایه حشمت من حسرت بسیار دل است

بستر راحت من گشته خیال نگهی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

جلوه باغ نظر و چهره گلستان دل است

طره بی سر و سامان سرو سامان دل است

اینقدر حیله ندانم ز که آموخته است

می خورد خون دل اما قسمش جان دل است

دیده در پرده کند شمع تماشا روشن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

حرف بی صرفه و بیتابی اظهار کم است

بوی این باده پر و ساغر سرشار کم است

خاطر چاره گران زحمت درمان می شد

من و آن درد که در عهد تو بسیار کم است

ای دل از دست تو آخر به جلا خواهم زد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

اخگرم آفت بیداری من خواب من است

مژه بر هم زدنی بستر سنجاب من است

کم نگاهی است که مشتاق شرابم دارد

این گناهی است که در گردن احباب من است

کو دماغی که کنم تربیت هوش کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

دل پروانه فروغ گهر راز من است

اشک بلبل نمک گریه غماز من است

چهره باده پرستی شفق راز من است

پر طاووسی می شوخی پرواز من است

عمری از خوی کسی کوره دل تافته ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

حشر آرام لقب آتش خس پوش من است

زهره زهر نما باده سر جوش من است؟

خندد از چهره خارم گل رخسار کسی

همچو دل آینه ای در بغل هوش من است

تا مروت نکشد خجلت رسوایی خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

سخت حیران شده ام فرصت دیدن این است

وقت ناخوانده به فریاد رسیدن این است

در عدم هم نتوان دید غبارم بی تو

رفتم از خویش بیابان رمیدن این است

شور محشر ز نم قطره اشکم پیداست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

با سمند تو مگر مه به گرو تاخته است

که ز رفتار فرومانده و دل باخته است

بنویسید به صیاد ز خون دل من

که گرفتاری مرغان قفس ساخته است

در گلستان به چه رو چهره تواند گشتن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

سجده غفلت من قبله نما ساخته است

کار ناساخته ام را چو خدا ساخته است

محو تردستی استاد ازل می گردی

گر بدانی که در این پرده چها ساخته است

در هم از پیچ و خم طره امید مباش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

یاد زلف تو مرا مصرع حالی شده است

دلم از دست تمنای تو خالی شده است

دل عبث مشکن اگر دیده عبرت داری

جام جم بین که چه در خاک سفالی شده است

تا به خود می نگرد مصلحت اندیش غیور

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

شور دل پیشتر از دل به جهان آمده است

عید در اول ماه رمضان آمده است

گل آیینه توان چید ز گلزار سخن

راز پنهان که از دل به زبان آمده است

می دهد میوه نهالی که گلی می آرد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

حال دل را تنم از ضعف زبانم گویاست

راز آتش ز جگر تشنگی خس پیداست

تو و مستانه لباسی که طرازی تن خویش

می توان کرد تفاخر که فلان بی سرو پاست

شدم از ضعف غباری که نیایم به نظر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

رفت از پیر و جوان طاقت و کس پیدا نیست

عالمی گشته گرفتار و قفس پیدا نیست

همچو آن شعله که از دود نگردد پیدا

بسکه پیچیده به دل آه نفس پیدا نیست

می کشد زارم و از شوق به خود می بالم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

در سراپای شهید غم پنهان تو نیست

گل زخمی که نظرکرده مژگان تو نیست

جای آن است که بیتابی سیماب کند

یک نفس گر سر آیینه به دامان تو نیست

گریه ابر ندارد نمک اشک مرا

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

عاشق آن روز که جا در خم آن دام نداشت

کلفت دایمی الفت هر خام نداشت

باده را شیشه کم ظرف ز جوش افکنده

در گلستان خم از عربده آرام نداشت

دل ما آینه راز دو عالم شده است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode