کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۶
نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن
با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن
جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت
پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن
تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸
آنکه رنگی نیست کس را از لب رنگین او
باد جان من فدای عشوه شیرین او
دامن وصلش اگر بار دگر افتد به چنگ
ما و شبهای دراز و گیوی مشکین او
دل به چندین آبگینه جانب او رفت باز
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷
گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او
چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او
چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش
نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او
با خیالش مردم چشمم نمیآید به چشم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹
گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو
کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو
گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری
گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو
گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱
گفتهای از ما دلت بردار زنهار این مگو
جان من با آن لب و گفتار زنهار این مگو
گفته راه وفا ما نیکه نتوانیم رفت
با چنان قد خوش و رفتار زنهار این مگو
گفته خواهم بریدن از تو دیگر باره مهر
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴
زاد راه عاشقان اشک است و روی زرد و آه
راه ازین گونه است بسم الله که دارم عزم راه
مهر او دعوی کتی آواز ثریا بگذاران
نشنود قول تو کس تا نگذارانی این گواه
دی نظر می کردم آن روی و ازین به دولتی
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵
زیر پا از زلف مشکین گه گهی میکن نگاه
تا ببینی از تو مسکینان بسی بر خاک راه
شوق آن روی چو آتش گر گنه گیرند و جرم
من سزای آتشم چون بیشتر دارم گناه
بر دو عارضی چون کشید آن طرفه خطها در دو روز
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱
ای دل این بیچارگی و مستمندی تا به کی
چون نداری روی درمان دردمندی تا به کی
بر دل پرخون من بگریست امشب چشم جام
شمع مجلس را بگو کاین هرزهخندی تا به کی
از هواداران ما و تو چو مستغنی است یار
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۴
ای صبا بر خاک کوی یار ما خوش میروی
شبه سراندازان بر آن زلف دوتا خوش میروی
میروی و باز میگویی به زلفش خال ما
گرچه میگویی پریشان ای صبا خوش میروی
واعظا تحسین خود تا کی که خوشها میروم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵
ای صبا تاکی به زلف بار بازی می کنی
سر دهی بر باد چون بسیار بازی می کنی
از هوا گر بر زمین افتی چو زلف او رواست
بر رسنها چون شبان تار بازی می کنی
با لب او عشق میبازی دلا خونت حلال
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۶
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی
می کند در دور حسنت دل همه وقتی خروش
وقت گل هرگز نباشد بلبلی بی غلغلی
زلف بر رخ به تشویش است ز آه سرد ما
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۱
باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی
در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی
گفتمش بر لوح رخسار تو بی معنیست خط
گفت خط خالی ز معنی نیست بی معنی مگوی
گرچه رقت آن عارض چون آب باز از جوی چشم
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷
تا کی ای مونس دلم بیموجبی غمگین کنی
گریههای تلخ من بینی و لب شیرین کنی
چون هلاک جان خود خواهم به زاری و دعا
ناشنیده آرزو در زیر لب آمین کنی
گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹
گر به فردوسی از حریم وصل نگشانی دری
پیش هر حوری ز آب دیده باشد کوثری
گرنه در هر غرفه زنجیری بود از موی دوست
در بهشت از هر دری آید عذاب دیگری
گرنه آن سرو افکند بر شاخ طوبی سایه
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵
من کیم گفتی که گویم خاک نعلین منی
ماه من تا چند نعل باژگونه میزنی
گفته بودی دامنم روزی به دست افتد ترا
وعده افتادگان در پای تا کی افکنی
دم به دم آهنگ رفتن میکنی از پیش من
[...]