گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو
کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو
گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری
گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو
گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست
گفت هر یک برده اند از روی و مریم رنگ و بو
گفتمش دل فکر روی و رای قدت می کند
گفت این رائیست عالی و آن دگر فکر نکو
گفتم از چاه زنخدان تو دل در حیرتست
گفت از رفتند بسیاری درین حیرت فرو
گفتم ار با دیده بگشایم چه باشد راز دل
گفت پیش مردمت ترسم که ریزد آبرو
گفتم از مهر رخت کی دل تهی سازد کمال
گفت آن ساعت که سازد چرخ از خاکش سبو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر با معشوق خود درباره زیباییها و ویژگیهای ظاهری او گفتوگو میکند. شاعر از چهره و موی معشوق میگوید و او به او تأکید میکند که نباید به این ظواهر بسنده کند و باید به عمق معانی توجه کند. معشوق همچنین به شاعر میگوید که در عشق و دلبستگی به او، نباید به این جنبههای ظاهری بپردازد. در ادامه، اشاره میشود که دل شاعر در حیرت است و معشوق از خطر افشای رازها و آبرو میترسد. در نهایت، به این نکته اشاره میشود که عشق حقیقی و کامل زمانی به وجود میآید که انسان از دنیای مادی رها شود.
هوش مصنوعی: به او گفتم که چهرهات مانند ماه کامل است، اما او پاسخ داد که نباید دربارهام اینگونه صحبت کنی، زیرا فاصله من و تو از زمین تا آسمان است.
هوش مصنوعی: گفتم آن موی میان هیچ ارزش ندارد، اما اگر به او علاقه داری، هیچ چیزی دربارهاش نگو.
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که آن رنگ و عطر گل مشک از کجا آمده است. او پاسخ داد که هرکدام از این گلها رنگ و بوی خود را از زیبایی و عطر مریم گرفتهاند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که دل به فکر زیبایی و اندیشهی قدیمیات مشغول است. او پاسخ داد که این اندیشهاش بلندمرتبه و آن دیگری فکر نیکویی است.
هوش مصنوعی: گفتم که چهره تو مانند چاهی است که دل مرا در شگفتی انداخته است. او در پاسخ گفت که بسیاری پیش از من نیز در این شگفتی غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: گفتم اگر با چشمانم حقیقت را ببینم چه خواهد شد. دل گفت: اما ای کاش در برابر مردم این کار را نکنی، زیرا ممکن است آبرویت از بین برود.
هوش مصنوعی: گفتم چه زمانی دل من میتواند از عشق تو خالی شود، کمال گفت زمانی خواهد بود که زمانه از خاک او ظرفی بسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آرزو دارم که با او باده نوشم رو به رو
جان به لب آمد، به کامم بر نیامد آرزو
پای او بوسم چو زلف و مینهم سر بر زمین
من که با تاج سلاطین سر نمیآرم فرو
بر میان او ببندم چون کمر خود را به زر
[...]
آنکه عمری در پی او میدویدم سو به سو
ناگهانش یافتم با دل نشسته روبهرو
آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل
گرچه بسیاری دویدم از پی او کو به کو
دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت
[...]
کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن
می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو
بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن
می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو
چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون
[...]
شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا
سست تر از بند شلوارند پند از من شنو
قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود
هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو
قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا
از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او
فی مرایا کل عین قد راینا عینه
فافتحوا عینا کم حتی تروا ماتبتغوا
یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.