گنجور

 
کمال خجندی

گفتمش ماه پر است آن چهره گفتا پر مگو

کز زمین تا آسمان فرق است از ما تا بدو

گفتم آن موی میان هیچ است هیچ ار بنگری

گفت اگر دلبستگی داری بدو هیچش مگو

گفتمش آن رنگ و نکهت در گل مشک از چه خاست

گفت هر یک برده اند از روی و مریم رنگ و بو

گفتمش دل فکر روی و رای قدت می کند

گفت این رائیست عالی و آن دگر فکر نکو

گفتم از چاه زنخدان تو دل در حیرتست

گفت از رفتند بسیاری درین حیرت فرو

گفتم ار با دیده بگشایم چه باشد راز دل

گفت پیش مردمت ترسم که ریزد آبرو

گفتم از مهر رخت کی دل تهی سازد کمال

گفت آن ساعت که سازد چرخ از خاکش سبو

 
 
 
ناصر بخارایی

آرزو دارم که با او باده نوشم رو به رو

جان به لب آمد، به کامم بر نیامد آرزو

پای او بوسم چو زلف و می‌نهم سر بر زمین

من که با تاج سلاطین سر نمی‌آرم فرو

بر میان او ببندم چون کمر خود را به زر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
شمس مغربی

آنکه عمری در پی او می‌دویدم سو‌ به سو

ناگهانش یافتم با دل نشسته روبه‌رو

آخرالامرش بدیدم معتکف در کوی دل

گرچه بسیاری دویدم از پی او کو‌ به کو

دل گرفت آرام چون آرام جان در بر گرفت

[...]

جامی

کرد تهمت حاسدی کز شهر یاران کهن

می رود جامی ز بس آزارهای نو به نو

بخردی گفتا چو نقد عمر خود یعنی سخن

می گذارد پیش ما هر جا که خواهد گو برو

چون ز کنجد روغن صافی تمام آمد برون

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
اهلی شیرازی

شاهدان عهد ما در عهد و پیمان و وفا

سست تر از بند شلوارند پند از من شنو

قید شاهد نیست جز مهر درش چون در گشود

هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو

اسیری لاهیجی

قد تجلی العشق فی کل المجالی فانظروا

از پس هر ذره تابان گشت مهر روی او

فی مرایا کل عین قد راینا عینه

فافتحوا عینا کم حتی تروا ماتبتغوا

یار پیشت حاضر و تو از خودی غایب ازو

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از اسیری لاهیجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه