گنجور

 
کمال خجندی

گر مرا صد سر بوَد هر یک پر از سودای او

چون سر زلفش بیفشانم به خاک پای او

چشم ما از گریه شد تاریک چون سازیم جاش

نیست جای چشم روشن خود که باشه جای او

با خیالش مردم چشمم نمی‌آید به چشم

دیگری را چون توانم دید در مأوای او‌؟

در چمن‌ها زآن قد و بالا حکایت کرد سرو

هر کجا مرغی‌ست عاشق گشت بر بالای او

خواست جان بوسی و رفت از خود لبش چون گفت لا

می چنین باید که جان مستی کند از لای او

گرچه عمری تلخ‌کامی‌ها کشیدم از رقیب

گر بمیرد من به شیرینی پزم حلوای او

خاک پای تو به تاج سلطنت ندهد کمال

گرچه درویش است بنگر همّت والای او

 
 
 
عطار

ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او

صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او

جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع

گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او

گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری

[...]

اثیر اخسیکتی

سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او

سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او

بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد

با سری در محنت سودای او، در پای او

گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی

[...]

سلمان ساوجی

آنکه می‌گردید رای آسمان بر رای او

خون گری ای آسمان بر رای ملک آرای او

آن سرافرازی که تا او بود در عالم نبود

هیچ مردی را به مردی دست برد رای او

ای دریغا سرو بالایی که چشم کس ندید

[...]

حسین خوارزمی

بر جگر آبم نماند از آتش سودای او

خاک ره گشتم در این سودا که بوسم پای او

بستم از غیرت در دل را بروی غیر دوست

تا که خلوتخانه چشم دلم شد جای او

دارم از جنت فراغت با رخ جان پرورش

[...]

خیالی بخارایی

تا چمن دم زد ز لطف عارض رعنای او

گل گل است از چوب تر خوردن همه اعضای او

گوییا از شیوهٔ قدّش نشانی داد سرو

کز هوس مرغان همی میرند بر بالای او

دید نرگس عارضش را و گلِ فردوس گفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خیالی بخارایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه