گنجور

 
کمال خجندی

تا کی ای مونس دلم بی‌موجبی غمگین کنی

گریه‌های تلخ من بینی و لب شیرین کنی

چون هلاک جان خود خواهم به زاری و دعا

ناشنیده آرزو در زیر لب آمین کنی

گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب

آن نخواهی کرد هرگز دانم اما این کنی

از گل روی توام رنگی جز این حاصل نشد

کز سرشک ارغوانی چهره‌ام رنگین کنی

سر به تاج سلطنت دیگر فرو ناید مرا

گر همه عمر التفاتی با من مسکین کنی

ای دل اول آستین از عقل و دست از جان فشان

گر ز خامی پنجه با آن ساعد سیمین کنی

جنت الفردوس بنمایند در خوابت کمال

گر شبی خاک در آن ماه را بالین کنی

 
 
 
قطران تبریزی

بر گل سوری ز مشک تبتی پر چین کنی

تا رخ من همچو زلف خویشتن پرچین کنی

عاشقان را با فرح مجلس بهشت آیین کنی

دشمنان را از سنان بانگ خروش آگین کنی

قامت من چنبری زان قامت سروین کنی

[...]

طغرل احراری

چند تیغ ظلم را از کشتنم خونین کنی

دم برای قتلم آیی و دمی تمکین کنی

از چه مرغ دل به دام طره مشکین کنی

تا کی ای دلبر دلم بی‌موجبی غمگین کنی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طغرل احراری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه