گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

شش جهت زن‌قحبه بازار است گوئی نیست؟ هست

و اندر او زن‌قحبگی کار است گوئی نیست؟ هست

گر به دستار است باد کله‌ی زن‌قحبه شیخ

کیر خر را نیز دستار است گوئی نیست؟ هست

هر کجا یک دانه زین...تخم از روی ریع

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

از میم انکار کو... لر ... لر

خوشتر از این کار کو ...لر ...لر

برج روئین سار انده توپ برج او بار می

توپ برج او بار کو... لر...لر

فتنه عالمگیر شد در مامنی باید گریخت

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

گاه هش ... گی هنگام می ...گی

آخر ای ... مردم تا به کی ...گی

ره به در برد از جهان وانجام کار اول قدم

در به بنگاه بشر گم کرد پی ...گی

قیروان تا قیروان بینم قطار اندر قطار

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

من نگویم آفرینش سر به سر...اند

جنس حیوان خاصه ناطق بیشتر ...اند

در به گوهر جز که دانای تر ونادان خشک

در تر وخشک آنچه بینی خشک وتر...اند

آن چنان کز خانقه خسبان هم از شهروزگان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

غیر آن... نیلی خط به چهر مهر تاب

خود ندیدستم که روید آسمان از آفتاب

نگسلد...گی زآن خط چو صوفی از حشیش

روز لبان جان پروری چونانکه مستی از شراب

از چه آن...خط انگیخت دریا ز اشک من

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

نی زن ای...آهنگ قرامحمود زن

از دل خود در دلم هی داد زن هی دود زن

دور چرخم ریخت خون... ساقی راد زی

بانگ پندم ساخت کر... مطرب رود زن

خیز و بی... گی از گرمی بازار عشق

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

دل چو سنگش زین سرشک لعل رنگ آید همی

بنگر این...گی کز لعل سنگ آید همی

می به نکشم باز پای از راه آن... دل

در بهر پی صد رهم گر سر به سنگ آید همی

راست خم شد پشت از آن...مژگان مرمرا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ماه نو تا همعنان آفتاب آورده ای

آفتاب و ماه در زیر رکاب آورده ای

بر فزودت نیکوئی از خط جهان را رستخیز

راست شد کز سمت مغرب آفتاب آورده ای

شطم از مژگان بپالائی بدان... زلف

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

هان مگو مفتی همین دراعه و دستار داشت

فضل را آگه نیم...گی بسیار داشت

شیخ را منصف ستایند این خلاف راستی است

بارها دیدم که از ...گی انکار داشت

تا به گوناگون خورد خون خران...شیخ

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بر دهان اندر همی... زلف یار بین

مار ماه او بار دیدی ماه مار او بار بین

تا به دام اندر کشد ایمان و کفر از خال و زلف

آن رخ... را هم سبحه هم زنار بین

گرنه در خوابی از آن... چشم نیم مست

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

مهر تو دل سوزتر یا آه آتشبار من

لعل تو سیراب تر یا جزع دریاسار من

موی لاغرتر همی یا جسم من یا آن میان

کوه سنگین تر همی یا آن سرین یا بار من

آن لبان جان بخش تر یا گفت من یا آب خضر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

جز دولعلت کز شبه گون خط همی زیور کند

کس ندیدم کز شبه پیرایه بر گوهر کند

خود خلاف روزگار ارنیستی چهر از چه آن

اختر آرد ز آسمان این آسمان ز اختر کند

ا زپس رخ دود خطم رخت در آذر فکند

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آفتاب و چرخ و دورانی که شادی پرور است

چرخ ساقی آفتاب باده دور ساغر است

مامنی از عالم مستی طلب کآنجا مدام

عهد عهد باده خواران، دور دور ساغر است

خم فلک مستان ملک پیمانه مه می آفتاب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

آن دم سرد از نهاد ناصح نیران ضمیر

آن چنانستی که در دوزخ هوای ز مهر یر

شیخ و صوفی راست در...بگی فرقی فراخ

آن خر این سگ این مور سوز آن ماگیر

تا نشان از چشم و سر در شنعت از پیرو جوان

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

تیره خط در طی روشن روی پنهان پروری

آشکارا اهرمن در جیب یزدان پروری

خط بر آرائی به لعل از طره بطرازی جمال

چند هستی با عدم واجب به امکان پروری

تا به سختی بر درد زنجیر آهن خای عقل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۶ - به میرزا اسمعیل هنر به سمنان نگاشته

 

آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست

عالمی از نو بباید ساخت وزنو آدمی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۰ - به یکی از دوستان نگاشته

 

آسمان با صد هزاران دیده چندان کور نیست

تا ترا بیند به دست دیگری ندهد لگام

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode