گنجور

 
یغمای جندقی

بر دهان اندر همی... زلف یار بین

مار ماه او بار دیدی ماه مار او بار بین

تا به دام اندر کشد ایمان و کفر از خال و زلف

آن رخ... را هم سبحه هم زنار بین

گرنه در خوابی از آن... چشم نیم مست

در به گیتی فتنه آخر زمان بیدار بین

نی همی شد چهر از آن...خطم زر ناب

سیم خالص مرمرا شنگرف از این زنگار بین

با سکون او و آن سنگین دل آه و اشک من

خشت در... دریا ابر بر کهسار بین

بر به یزدان بندد این... شر جبری نگر

بیند آن... جبر از خویشتن مختار بین

جان به مردن بردم از غوغای این...گان

مرمرا از زندگانی بخت برخوردار بین

زان خط...اشکم ریخت و آهم گرم خاست

دود آب انگیز بنگر ابر آذربار بین

پادشاهان سخن را خالی از...گی

دیدن ار خواهی همی در موکب سردار بین

 
sunny dark_mode