مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
پردهی دیگر مزن جز پردهی دلدار ما
آن هزاران یوسف شیرینِ شیرینکار ما
یوسفان را مست کرد و پردههاشان بردرید
غمزهی خونیِ مست آن شهِ خمارِ ما
جان ما همچون سگانِ کوی او خونخوار شد
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
کار ما جز فکر مردن نیست دور از یار ما
وه که یار ما ندارد هیچ فکر کار ما
روی در دیوار غم شبها به سر بردن چه سود
گرنه آن مه بر زند یک شب سر از دیوار ما
چند خود را پیش ما قیمت نهی ای پارسا
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ای شکرخا کرده شُکرت طوطی گفتار ما
شکر توست الحمدلله همچو طوطی کار ما
قلبِ رویاندوده را گر امتحان ز آتش کنی
جز سیهرویی نباشد حاصل کردار ما
پیش بت سر بر زمین دست دعا بر آسمان
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
می نماید هر زمان حسن دگر دلدار ما
تا نباشد جز طلبکاری بعالم کار ما
در حقیقت شد بهشت عاشقان دیدار دوست
جز وصال و فرقت او نیست نور و نارما
حسن او پیداست ما محجوب هستی خودیم
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
شد بدیدار تو روشن دیده خونبار ما
یافت از وصل تو مرهم سینه افکار ما
بی تردد دولت وصل تو ما را شد نصیب
به که غیر از شکر این نعمت نباشد کار ما
همدم ما بود غم درد سر از ما کرد کم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
طاعت ما نیست غیر از ورزش پندار ما
هست استغفار ما محتاج استغفار ما
هر گشادی کز سوی ما شد گره بر کار زد
قطع ها کردیم اما شد همه زنار ما
از نخستین جلوه قد دلبری افراشت حسن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
بر فلک تابد مسیحا رشته زنار ما
بر زمین منصور افرازد ستون دار ما
از معاصی توبه میکردیم پیش از عاشقی
این زمان عصیان شود از کفر استغفار ما
از شبان وادی ایمن نفس سوزانتریم
[...]
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
تحفهٔ مرهم نگیرد سینهٔ افکار ما
سایهٔ گل برنتابد گوشهٔ دستار ما
باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو
تا ببندد صد گره بر رشتهٔ زنار ما
ما لب آلوده بهر توبه بگشاییم، لیک
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما
بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما
دست بر سر میزند همچون مگس شکرفروش
زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما
عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶
در گذر ای آسمان از وادی آزار ما
شیشه خود را مزن بر سنگ بی زنهار ما
ناتوانانیم، اما کار چون بر سر فتد
دود برمی آورد از مغز آتش خار ما
لشکر خواب گران را قطره آبی بس است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
از ته دل نیست در میخانه استغفار ما
خوابها در پرده دارد دیده بیدار ما
در حوادث طاقت ما را شکیب دیگرست
می کند پهلو تهی سیلاب از دیوار ما
گریه مستانه زنگ کلفت از دل می برد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما
شور محشر خنده کبکی است در کهسار ما
از نسیم نوبهاران مغزها آشفته شد
گل نکرد آشفتگی از گوشه دستار ما
شیوه ما سخت جانان نیست اظهار ملال
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵
در محبت سست بنیادیم چون قصر حباب
از پر کاهی به هر سو می پرد دیوار ما
در عقوبتگاه غفلت، دست و پا گم کرده ایم
می چکد رنگ قبول از چهره انکار ما
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
لب شود ریش ار برد نام دل افگار ما
آستین سوزد اگر چیند نم از رخسار ما
سبحه بر کف، توبه بر لب، دل پر از ذوق گناه
معصیت را خنده میآید ز استغفار ما
نشکفد در سینه دل بی زخم تیغ غمزهای
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گفتهای: بیدار باید عاشق دیدار ما
پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما
رتبة افتادگی را خوش به بالا بردهایم
سایه بر بالای خود میافکند دیوار ما
دوستان مرهمگذار و دشمنان الماسریز
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
زلف ساقی گر نیندازد گره در کار ما
سبحه گردد شرمسار زهد از زنار ما
برگ باغ بی ثمر آیینه آیینه شد
شهپر طوطی شود خار سر دیوار ما
در پناه غنچه ریگ روان سر کرده (ایم)
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
کی به گوش او کند جا ناله های زار ما
سرمهٔ آواز شد خون دل افگار ما
غنچه سان از شکوه گر لبریز خون دل شویم
گل کند رنگ خموشی از لب اظهار ما
می رویم افتان و خیزان در ره دردت چو گره
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳
خارج آهنگی ندارد سبحه و زنار ما
میدود مرکز همان سر بر خط پرگار ما
از ادبپروردگان یاد تمکین توایم
موی چینی میفروشد ناله درکهسار ما
سعی ماچون شمعبیتاب هوای نیستیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
سخت موهوم است نقش پردهٔ اظهار ما
حیرت است آیینهدار پشت و روی کار ما
چون نگه در خانهٔ چشم خیال افتادهایم
سایهٔ مژگان تصور کن در و دیوار ما
ریزش خون تمنا، گلفروشیهای رنگ
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما
زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما
نسبتی دارند با هم التفاتی دور نیست
نرگس بیمار او را با دل بیمار ما
تا فلک جاری نکرد از دیده ام سیلاب اشک
[...]