گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱

 

فلک بدعهد و بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدار است

هوایی دارد و آبی زمانه

که با طبع جهان ناسازگار است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲

 

همه شراب به یاد بنفشه خواهم خورد

که مر مرا زخط یار یادگار شده ست

چه کس بود که در این روزگار می نخورد

بدین لطیفی و خوبی که روزگار شده ست

طرب ز باده و معشوق و باغ و گل خیزد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳

 

نظم راوان چو آب روان سینه را به است

شعر روان زجان و روان گداخته است

نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم

جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است

در گوش عاشقان سخن و قول شاعران

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۴

 

او شد جوان و آه جوانی من برفت

یاقوت من زرفتن او کهربا شده است

تا در هوای عالم پیری فتاده ام

شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است

غم شد جوان چو روز جوانی من برفت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۵

 

بگردان روی دل از فکرت بد

که بد کردن نه کار بخردان است

بدی اندیشه کردن در حق خلق

بدی کار تو در وی نهان است

کسی که نیکی اندیشد به هر کس

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۶

 

زهی یافته دین و دولت زتو

صفایی که گردون زاختر نیافت

زاولاد آدم دو کس ماند و بس

که از کان جود تو گوهر نیافت

یکی آنکه مادر هنوزش نزاد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۷

 

روز می خوردن به دوزخ رفتی ای اخطی ز بزم

صد هزاران آفرین بر روز می خوردنت باد

تا تو رفتی عالمی از رفتن تو زنده شد

گرچه اهل نعمتی رحمت براین مردنت باد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۸

 

به معالجت تن من زتو جز الم ندارد

به سرت که جز بر آتش دل من قدم ندارد

دل خود مدار گفتی به غم ای به حسن خرم

بنمای آن دلی کو ز غم تو غم ندارد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۹

 

نیست ممکن که به وصل تو رسد کس به شتاب

چه کنم صبر کنم تا به مدارا برسد

وعده بوسه ز امروز به فردا فکنی

وای من گر نرسد بوسه و فردا برسد

بوسه ای را لبت از من به دلی قانع نیست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس

وگرت بر همه آفاق دسترس باشد

چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت

زوال دولت تو در یکی نفس باشد

نه کردگار به تدبیر خلق کار کند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

گیرد قدر عنانش و بوسد قضا رکاب

گر پای و دست قصد رکاب و عنان کند

هرگز به سالها نکند ابر نوبهار

آن مکرمت که دست تو در یک زمان کند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

شعر است و بس که خواندن او نام مرد را

مشهور شهر و شهره خلق جهان کند

روزی هزار بار سر زلف بشکند

ترسم به عهد و دوستی من همان کند

دایم همی کنم لب شیرینش را صفت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

کهتر و مهتر از وضیع و شریف

همه از روزگار رنجورند

دوستان گر به دوستان نرسند

اندر این روزگار معذورند

ترکان تو وشاق خورشید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

سخنوران که تو را درسخا سحاب نهند

همی ثنای سخای تو بر سحاب کنند

زمانه غرقه طوفان سیم و زر گردد

گر اختران ز سخای تو فتح باب کنند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

گر مرا سودای عشق آن دهن کمتر شود

جان من کم رنج بیند درد من کمتر شود

با چنان حسن و لطافت با چنان بالا و لب

سخت نادر باشد ار سودای من کمتر شود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

ز صد هزار محمد که در جهان آید

یکی به منزلت و جاه مصطفی نشود

اگر که عرصه عالم پر از علی گردد

یکی به علم و شجاعت چو مرتضی نشود

جهان اگر چه ز موسی و چوب خالی نیست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

به هیچ وقتی اگر نام کهتران شمری

مرا و نام مرا اندر آن شمار شمر

در آن تبار که یک تن مخالف تو بود

ز روزگار ببارد بر آن تبار تبر

قمار کرد قمر با منازع تو به غم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

فلک همی نکند در جفای من تقصیر

ملک همی نکند در هلاک من تاخیر

چوتیر برجگر آمد چه منفعت ز خروش

چو روز غم به سر آمد چه فایده زنفیر

اگر نه چشم ضمیر تو تیرگی دارد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز

چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز

یکی لباس جوانی دوم امید و امل

سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

به قمر فروغ بخشد رخ همچو گلستانش

ز شکر خراج خواهد لب لعل دلستانش

عجب اینکه دیده هر دم دهدم نشان دلها

به حوالی دهانی که نداد کس نشانش

ادیب صابر
 
 
۱
۲
sunny dark_mode