گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۵ - قمرالملوک

 

تیرافکن آسمان به یک‌دم

دست تو شکست و قلب عالم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - بچهٔ ترس

 

دو پایش چون دو ساق گاو، محکم

دو خارش چون دورمح آهنین‌دم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

سفارش کرد کز جایت مخور جم

مده پاسخ به دعوت‌های مردم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - بی خبری‌!

 

می‌رسند از دو ره خم در خم

شیخ اشراق و «‌انشتین‌» بهم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - جُعَل

 

سرو آزادش به آزادی علم

خوبی و آزادگی انباز هم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۰ - جُعَل

 

آن هوای تیرهٔ پر دود و دم

خوش‌تر از دشت گل و باغ ارم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

فزون از شمر نطفه رفته ز هم

که زهدان یکی را کشیده بدم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

ز داد و ز دین بر تو رفت این ستم

که این داد و دین از جهان باد کم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

به‌شیر و به‌سرشیر،‌زن را نواخت

بشست آن دو نوزاد را نرم نرم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - عنکبوت و مگس!

 

پس‌ آنگه شود پهن و زشت و دژم

بچسبند ناگه شکم بر شکم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - ترجمهٔ اشعار شاعر انگلیسی

 

بهل تا یک امشب نپیچم ز غم

نباشم ز یاد حسودان دژم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۸ - گاو شیرده

 

درنده‌، چرنده‌، خزنده بهم

درآمیخته رنج و تیمار و غم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته

 

به خود گفت آن را به دندان زنم

که گوبند خان چاکری داشت هم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - فرشتهٔ عشق

 

دو بال از تف برف گشته دژم

دو مژگان ز سرما فتاده بهم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - تود و بید

 

فرو ریخته برگ و بارت بهم

به زیر لگد پشت کرده بخم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

فکر عصیان زدهٔ مستاصل

محو گرداب یکی روح عظیم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

روح من گر ز نیاکان من است

ای خدا پس من بدبخت که‌ام

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

و گر این ‌روح و خرد زان من است

بستهٔ بند وراثت ز چه‌ام

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

من نه زاهد نه محاسب نه ظریف

من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

به همه باب حریف و نه حریف

به همه کار علیم و نه علیم

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲۹۱
۲۹۲
۲۹۳
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۸
sunny dark_mode