به زیر درختان بیبرگ و بر
به زانو نهاده یکی کلبه سر
کهن کلبهای چفته و گوژپشت
نمایندهٔ روزگار درشت
شده پشتش از بار ییری دوتا
ستون زیر سقفش به جای عصا
بهبر کرده از صنعت کار تن
یکی زشت خاکستری پیرهن
فرو برده دست دی و بهمنش
در آهار یخ کهنه پیراهنش
ز دیوارهاش خاکها ریخته
یکی خاکدان گردش انگیخته
دربچه به لب بسته قفل سکوت
بر آن قفل مهری زده عنکبوت
درش رسم خاموشی آموخته
دو لب چفت بر یکدگر دوخته
چو پیر اشتری لفچه آویخته
وز اندام او مویها ریخته
فکنده برآن اشتر پشت ریش
خرابی همه بار سنگین خویش
سوی حفرهٔ نیستی خم شده
به قربانگه مرگ زانو زده
تو گویی که هست آن نهفته مغاک
یکی کهنه کوری دمیده ز خاک
ز دهلیز آن جایگاه ندم
بود یک قدم تا سرای عدم
گیاهان دشتی به فصل بهار
دمیده فراوان در آن رهگذار
ز تاریکی سینهاش نرمنرم
برآید همی میغگون آه گرم
دمی خیزد از روزنش هر زمان
چو در سختسرما، بخار از دهان
از آن کلبه، پیچیده دودی سفید
برآید به مانند پیچ کلید
رود تا گشاید در آن داوری
ز گوش سموات قفل کری
به مانند دود دل مستمند
که گیرد گذر بر سپهر بلند
سبک روح پیکی از آن گور پست
شتابد سوی کبریایی نشست
کزان روح مطرود کلبهنشین
به یزدان پیامی برد آتشین
بدو گوید ای داور هور و ماه
رهانندهٔ گرفه اا کار از گناه
در ین کلبه روحی فکار اندر است
زنی رانده از روزگار اندر است
پریشیده از بیکسی موی او
دو نوزاد خفته به زانوی او
ز دو نرگسش ژاله بارد همی
دو دستش به رخ لاله کارد همی
نخستین شکم تو أمان زاده است
نرینه دو آرام جان زاده است
پدر مادرش هر دوان رفتهاند
در آن تل نزدیک ده خفتهاند
جوانی که شوی عزیز وبست
به زندان درون اشگ ریز وی است
چو خرمن به مرداد مه گردگشت
یکی عامل از شهر آمد بهدشت
بهتندی برافزود و ز آزرم کاست
خراج نود ساله زان بوم خواست
دواج نوین جست وگستردنی
ز مرغ و بره گونه گونخوردنی
یخ و آب لیموی شیراز خواست
می و رود ویارخوشآواز خواست
کشاورز مسکین شگفت آمدش
بخندید و خوشداستانیزدش
که در خانهٔ خرس انگور و سیب
نیابی، مده خویشتن را فریب
جوین کاکوکشکینهوشیر و ماست
درین ده خوراک گوارای ماست
چو مهمان ناخوانده آید به من
بود خرجش از مطبخ خویشتن
که گر گوسپندیست،سرمایهراست
وگر ماکیانی بود، خایهراست
رود گندم و روغن و سیب و به
به خرج خراج و خداوند ده
بر این بیزبانان شبانی کنیم
ز محصولشان زندگانی کنیم
شکالی اگر ماکیانی برد
چنانست کز ما جوانی برد
دگر این که ما بیخبر بودهایم
نزول تو از پیش نشنودهایم
مگر چون تو مهمان والانژاد
که بر دیدگان بایدت جای داد
عروسی نوست اندرین سرزمین
که بسترش پاکست و بالش نوین
جوانیست شوهرش پاکیزهروی
بفرمای و بنشین به مشکوی اوی
ز هر چیزکاینجا فراهم شود
بیاریم تا دلت خرم شود
به پیشش یکی خوان نهادندگرم
در او بره و مرغ و نانهای نرم
بداندیشزآنانمیوجامخواست
چو می درنیامد به دشنام خواست
بزد پای بر خوانچهٔ خوردنی
بیالود از آن فرش و گستردنی
بغرید بر میزبانان چو دیو
برآورد از آن بوم و برزن غریو
گریبان داماد را بردرید
زن تازه را چادر از سر کشید
جوانمرد را تاب خواری نماند
زدش سیلیئی چند و از در براند
بد اندیش از آن بوم برگشت تفت
پی چارهجویی سوی شهر رفت
کمان جفا را بزه کرد راست
بزد تیر بر قلب هر کس که خواست
به نزد رئیس اداره دوید
ز مژگانش اشگ دروغین چکید
بدو گفت چون در فلان بوم پای
نهادم که فرمانت آرم بجای
جوانی به پیکارم آمد چو گرک
بر او گرد گشتند خرد و بزرگ
سقط گفت بر شهر و بر شهریار
به میر و وزیر و سران دیار
مرا راند از آن ده به چوب و به سنگ
هم اندر نهان داشت حاضر تفنگ
من از بیم غوغا و خون ریختن
برون تاختم گرم از آن انجمن
برآنم که در چاره چستی کنی
عدو سخت گردد، چو سستی کنی
رئیس از فسونش چنان خیره گشت
که چشم جهانبین او تیره گشت
ز لشکر بدو داد ده نامدار
همه از در کوشش و کارزار
برفتند بر عزم کین توختن
بر آن بوم و بر آتش افروختن
شد آن ناجوانمرد شهوتپرست
بدانده که دوشینهبودش نشست
درآمد ز ره چون یل اسفندیار
تفنگی بهدست از پی کارزار
پس و پشت او ده سوار هژیر
همه گرد و پیلافکن و شیرگیر
بر آن بیگناهان شبیخون زدند
زن و مرد وکودک بههامون زدند
جوانمرد داماد در خانه بود
غنوده به نزدیک جانانه بود
گرفته سرزلف دلبر به چنگ
کهازکویبرخاستغوغای جنگ
یورش برد بدخواه بر خانهاش
شکستش درو شد به کاشانهاش
جوان جست آسیمه از خوابگاه
بر آن دستهٔ شوم بربست راه
یکیمشت زد بر سرکینهجوی
که افتاد ناکس ز بالا به روی
گرفتش کمربند و برداشت خوار
سپر کردش اندر به راه سوار
عروس از پس پشت او بیدرنگ
روان کرده بر دشمنانچوب و سنگ
کمرگاه کوهیبر آن کوچه بود
به کوه اندر آمد جوانمرد زود
عروس از پیش جست در کوهسار
بداندیش افتاده در کوچه خوار
سواران به یغما گشودند دست
ز یغمای آنان جوانمرد رست
زن آبستن و مرد خسته ز جنگ
خدا را چه سازند درکوه و سنگ
ز بالا ره سخت و دشوار کوه
به زبر اندرون گیرودار گروه
برفتند آن شبهمی تا سحر
سحرگه به سنگی نهادند سر
چوخورشید سر برزد از کوهسار
از آن کوه جستند راه فرار
به زیر درختان بیبرگ و بار
کهن کلبهای بود نااستوار
جوانمرد آن کلبه را رُفت پاک
فرو رفت تا سر در آن تل خاک
به زن درد آبستنی چیره شد
جوانمرد از آن ماجرا خیره شد
برآشفت وگفت ای بت نازنین
روم تا پزشگیت آرم گزین
فرود آمد ازکوه دیوانهوار
مگر خواهد از دشمنان زینهار
ز درّه بپیچید و شد سوی راه
ز جان شسته دست و دلی بیگناه
ندانست کایندیوکشزدبهمشت
هماندر زمانشبدان مشت کشت
سواران چو دیدند آن کشته را
مران بدرک بخت برگشته را
به کاخ جوان آتش افزوختند
همه خانهاش سر بسر سوختند
هم از کدخدایان و مردان ده
ببردند از بهر آن خون زده
چو مستان بر آن برزن آشوفتند
همه روستا سر بسر روفتند
خر و گاو بردند و هم گوسفند
ستوران باری و اسب نوند
دواندندشان پیش مرکب به قهر
پیاده ببردند تازان به شهر
جوان سادهدل بود و هم بیخبر
و دیگر که جفتش به خون هشته سر
دوان تاخت ازکوه زی بوم رُست
که مامایی آرد پی جفت چست
چودیدندنش آن مردم دون همی
که بودند ترسان از آنخون همی
جوان راگرفتند و بستند دست
بهخواری به کنجی فکندند پست
جوان چون شنید آن که خون ریخته است
چنانصعبشوریبرانگیخته است
فرو ماند بیچاره در کار خویش
دلی پر ز سوز از غم یار خویش
بترسید کان راز گوید همی
که دشمن به زن راه جوبد همی
درین بود کامد ز ره دستهای
به کین جستن دهِمیان بستهای
گرفتند از آن مرد خونی سراغ
به کفبر ز دشنامو خشیت چراغ
چو دیدند بسته ز کین دست و پاش
گرفتند و بردند و شد قصه فاش
به شهر اندر افتاد از اینسان خبر
که خونیجوانی کشیده است سر
به شه کرده طغیان و عاصی شده است
فراوان ره کاروانان زده است
بکشته است تحصیلداری هژیر
بپا کرده در روستا داروگیر
سواران شه جنگها کردهاند
که وی را به بند اندر آوردهاند
نبشتند در نامهها، چامهها
بفرسود از آن چامهها، خامهها
ره داورستان پر انبوه گشت
چو خونی سوی داورستان گذشت
در آن داوری قصه معلوم شد
در آن خون جوانمرد محکوم شد
به زندان درافتاد از آن داوری
چنین کارها کی بود سرسری
برآمد ز هرکوی وبرزن غریو
که باید بریدن سر نرّه دیو
چنین دیو و عفریت مردمشکار
گروه بشر را نیاید به کار
کسیرا کهخونربختنپیشه است
دل مردم از وی پر اندیشه است
به داد و به دین بایدش زد به دار
و گرنه شود شیر مردمشکار
سر مرد خونخواره در خاک به
ز ناپاک مردم، جهان پاک به
قصاص ارچه خون را به خون شسنناست
و لیکن به صد حکمت آبستن است
به بادافره خون، بریده سری
بود مایهٔ عبرت دیگری
حکیمی در آن شهر پر داد و دین
ز بیدینی و فقر، گوشهنشین
سوی نامهداران یکی نامه کرد
درفشی نوین بر سر خامه کرد
نبشت اندر آن نامهٔ دادخواه
که ای نامهداران بادستگاه
قلمتان به کف دشنه بینم همی
زبانتان به خون تشنه بینم همی
نه کاری بود سهل خون ربختن
روان کسی از تن انگیختن
فزون از شمر سال بگذشته است
کجا جانور آدمی گشته است
فزون از شمر مرد رفته ز دهر
که در دهرش از زن نبوده است بهر
فزون از شمر نطفه رفته ز هم
که زهدان یکی را کشیده بدم
خبه کرده زهدان فزون از شمر
که یک تن ز زهدان برآورده سر
فزون از شمرد مرده کودک همی
کز آنان یکی کشته ریدک همی
فزون از شمر مرده ریدک ز درد
کز آنان یکی مانده و گشته مرد
یکی مرد، سرمایه ی عالم است
بهنزد یکی مرد، عالم کم است
به ویژه چنین نوجوان هژیر
کشاورز و محنت کش وتیز ویر
ز گیتی یکی گوشه کرده پسند
زنی و دو تا گاو و ده گوسپند
مه و سال در آفتاب و دمه
گهی پشت گاو و گهی با رمه
شده تازه از کوشش جانتان
فراهم ازو روغن و نانتان
همان پنبه و پشم و مرغ و بره
ز بهر شما ساخته یکسره
خورش کرده خود نان کاک جوین
فرستاده بهر شما انگبین
نه دریوزه کار و نه تاراج گر
سخیطبع و روشندل و رنجبر
عوانی فرستید در خانهاش
که ویران کند بوم و کاشانهاش
ز یکسوی محصولش آفت زده
محصل ز سوی دگر آمده
از او بره و مرغ و می خواسته
فراشی ز دیبای پیراسته
فرود آمده در سرایش به زور
به همسرش بردوخته چشم شور
پس آن که سواران ببرده ز شهر
که زیشهرش آرند از آن ده به قهر
سواران بده ربخته نیمشب
در انداخته جنگ و جوش و جلب
عوان فرومایه بشکسته در
بهخانه به طمع زنش برده سر
پس آنگه ز یک مشت مرد دلیر
عوان زبون، گشته از عمر سیر
کشندهٔ عوان نیست مرد جوان
جوان بیگناهست و جانی عوان
گر او را بهحجت زبان چیر نیست
چرا مر شما را دل آژیر نیست
کشاورز، اندام و دهیو، بدن
مبرید اندام دهیو ز تن
به ار صد عوان کشته آید به تیغ
که یک مرد دهقان بگیرد گریغ
قصاص ار ز آدم کشی کاستی
ز آدم کشان نام برخاستی
گنه کاره را نیست کشتن هنر
گنه را ببایست کشت ای پسر
برآهنج تخم گنه را ز دهر
بر آن تخم بپراکن از علم، زهر
چو تخم گنه شد برون از نهاد
شود دیو خونخواره، مردمنژاد
همآنرا که خون ریختن گشته خوی
نگر تا چه رفته است درکار اوی
کسی سرسری خون نریزد همی
به رغبت به کین برنخیزد همی
به مغز اندرش هست بیماریئی
و یا در دلش کینهٔ کاریئی
ز مستی، گه و گه ز دیوانگیست
کجا مست و دیوانه را هوش نیست
گهی بهر زرّست وگه بهر زن
تو بیخ زن و زر ز گیتی بزن
چو زینها گذشتی سببها ست راست
نگه کن که اصل سببها کجاست
به هر معنی از این معانی که بود
نبایست خونریز را کشت زود
اگر هست بیمار، مدهوش ساز
دماغش بدست آر و داروش ساز
چو تخم جنایت نباشد به شهر
برد مرد جانی ز درمانت بهر
وگرنه به زندان به کارش گمار
برو توشه از مزدکارش شمار
وگر کینی اندر دلش کرده جای
به پند و نصیحت دلش برگرای
ور از آب مستی است آگاه نیست
بجز منع می در جهان راه نیست
تو بیخ می از انجمن برفکن
که مستان نجوشند در انجمن
مر آن مست را دار سختش بهبند
که بر مست و دیوانهبند است پند
وگر کاری افتاده زینها برون
کشندنهجانی استنیمستو دون
نیش کین دیرین نیش طمع زر
نه جویای شهرت نه پرخاشخر
چناندان که هرگزگناهیش نیست
نگه کن که اینجاگنه کار نیست
بسا اوفتد کارها اینچنین
که خیره شود مرد با داد و دین
ببایست جستن سبب را ز بن
از آن پیش کان کار گردد کهن
من اکنون بر آنم که مرد عوان
گنه را سبب شد نه مرد جوان
به من بردو چشمش دهند آگهی
که مغز از جنایتش باشد تهی
نهبودهاست کین گستریپیشهاش
نه بر رهزنی بوده اندیشهاش
نه مِیخورده هرگز،نه دیوانه است
جوانی نکوروی و فرزانه است
ولیکن عوان بداندیش زشت
پدیداستتاخودچهداردسرشت
به ده رفته و آتش افروخته
بر و بوم بیچارگان سوخته
شکسته اوانی به کردار خوک
دونده به قصد زن نو بیوک١
لتیخورده از شوی و رفته به قهر
سواران بیاورده از سوی شهر
سواران دویده به کردار دیو
برآورده زان بوم و برزن غریو
به کین توختن دردویده عوان
دژ آهنگ سوی سرای جوان
گرفته گریبان، کش از پیش زن
کشد بیگنه بر سر انجمن
جوانشزده مشت و رانده ز پیش
سپرکرده او را پی جان خویش
گر ایدون نمیکرد بیمار بود
به نزدیک دانا گنه کار بود
نگرکاین سببها که گفتم تمام
به مرد جوان بسته باشد کدام
سببهاهمهزان عوان بوده است
نتاجشبهدست جوان بوده است
یکی روزنامه نبشت این مقال
به شهر اندر افتاد از آن قیل و قال
وکیل جوان در دگر داوری
همیدون شد اندر سخن گستری
به پرسش برفتند مردان راست
شنیدند کان گفتهها پابجاست
نگه کرد قاضی در آن داوری
در آن راه و رسم سخن کستری
چنین گفت کاین گفتهها باطلست
اگر خوب اگر بد جوان قاتلست
به فرمان دین و به حکم جزا
ببایست دادن به قاتل سزا
تنش باید از دار آویخته
روانش سوی دوزخ انگیخته
گرفتم که قاضیش بخشد خلاص
چهبایست کردن به دعوای خاص
خصوصیبر او مدعی خاستست
دیت رد نموده است و کینخواستست
ز مرگش همانا نباشدگزیر
که عبرت پذیرند برنا و پیر
رقم کرد قاضی به مرگ جوان
نمودند سوی تمیزش روان
در آن حوزه هم حکم ابرام یافت
جوان را زمان یک سر انجام یافت
چو محکومشد مرگراساخت مرد
ولی دل ز اندیشهٔ زن بهدرد
هم آنگه حکیمی که آن نامه کرد
به پشتیش در نامه هنگامه کرد
بیامدکه بیند جوان را به بند
از آن پیش کش حلق گیرد کمند
بدادش بسی پند و دلشاد کرد
ز همٌ و غم مرگش آزاد کرد
بگفتش که ایدوستمردندمیست
بهچنگ اجل جانسپردن دمی ست
غم مرگ از مرگ ناخوشترست
مخور غم که یکتن ز مردن نرست
اگر پادشاهست، اگر بینوا
سرانجام او مرگ باشد روا
دو روزی اگر دیر یا زود شد
چو بینی همه بوده نابود شد
بمیر ای پسر در جهان بیگناه
بر این بیگناهیت عالم گوا
ز داد و ز دین بر تو رفت این ستم
که این داد و دین از جهان باد کم
کنون هرچه خواهی ازین دوست خواه
بجز جان که شد برخی دادگاه
ترا جان شکاری بودکنده پر
به چنگ قوانین مردم شکر
ولیکن گرت پویه ای در دلست
به من گوی اگر چند بس مشکلست
جوان گفت بُد مر مرا زن یکی
مگر زاده باشد کنون کودکی
به هنگام زادن به تیمار اوی
دویدم که ماما کنم جستجوی
فتادم به چنگال مردم کشان
از آن پس ندارم ز همسر نشان
خبر گیر باری ز دلبند من
نگهدار او باش و فرزند من
یکی باغ دارم یکی خانه نیز
دوتا گاو و دیگر فرومایه چیز
اگر مانده باشند اینجا بجای
به فرزند و زن بخش بهر خدای
یکی دار کردند در اسپریس
به گردش جوانان پتیاره ریس
جوان را کشیدند بسته دو دست
غریوان و غران به کردار مست
ز مرگ جوان مرد و زن سوگوار
تنیده همه گرد بر گرد دار
یکی قاضی آمد به کف تیغ مرگ
به مجرم فرو خواند یرلیغ مرگ
هم آن گه به دارش درآویختند
تماشاییان در هم آمیختند
زمانی بپیچید و پس گشت سرد
به یکدم گل سرخ او گشت زرد
زبانش برون جست ازکنج لب
به دندان فشرده زبان از غضب
رخان کرده آماس و لبها سیاه
فکنده به گیتی ز حسرت نگاه
یکی باد آمد هم اندر زمان
بگرداندش اندر سر ریسمان
توگفتی که شاهد پذیرد همی
گواهی بر آن کشته گیرد همی
توگفتی که گوید نسیم صبا
که ای کشتهٔ بیگنه مرحبا!
ز دین بود اگر قاضی این داد داد
که لعنت برین دین و این داد باد
گرین داد و دین است پس کفر چیست؟
بر این داد ودین بربباید گریست
به جان بشر دست یازیدنا
بود با خداوند جنگیدنا
هر آن دین که باشد بنایش به خون
بد است ار شریفست اگر هست دون
ازآن شب که شد بسته مرد فقیر
برآمد چهل روز و مسکین اسیر
زن تازه زای اندر آن خاکدان
نشسته به امید مرد جوان
دوکودک بزاد اندر آن تنگنا
به چادر بپوشیدشان، بینوا
چو شد روز، مردی شبان دررسید
کجاگو سیندانش آنجا چرید
هم آن کلبه خود بود جای شبان
. ر * ب . *ر-
زن دربدر را بدید و شناخت
در آنجا غنودی به روز و شبان
برافروخت آتش، بکرد آب گرم
ز پشمینهاش جای آرام ساخت
بهشیر و بهسرشیر،زن را نواخت
بشست آن دو نوزاد را نرم نرم
چو شب اندر آمد فروبست در
دلشرا به آواز خوش گرم ساخت
همی گشت تا روز آنجا شبان
برون ماند و تا روز ننهاد سر
لع
بسان یکی نامور پاسبان
سحر چون بیاراست خورشید زرد
به تیریژ زر چادر لاجورد
شبان اندر آمد به صحرا زکوه
که جوید نشان جوان از گروه
شبانی نیاموخته رسم و راه
ندانسته هرگز ثواب از گناه
ز خردی به کوه و بیابان شده
ابا گله هر سو شتابان شده
نه کرده دبیری، نه خوانده کتاب
نه آمخته راه خطا از صواب
چنین خوی نیک ازکه آموخته
کجا زین خردمندی اندوخته؟
توگویی طبیعت بُدش اوستاد
دهد این منشهای نیکوش یاد
ولی من بر آنم که استاد اوی
بود دوری از مردم زشتخوی
چو با مردمان کمنشستهاست و خاست
نیامخته خویی که مخلوق راست
خیابانندیدهاستو غوغای شهر
ز سور و ز ماتم نبرده است بهر
به عقل غریزیش کمخورده دست
نه کردستمستی،نهدیدستمست
نخوردست جز شیر و کاک جوین
نه سرکه مزیده نه سرکنگبین
نه شب دیده نور فروزان چراغ
نه روز از دلارام جسته سراغ
چمیده به روز از بر مرغزار
بهشبخفته در دامن کوهسار
از آزادی و سادگی بهرهور
برومند وآزاده و نیکفر
شبان گله را با سگ و زن سپرد
سوی بوم و بر، پای رفتن فشرد
در آن دِه درآمد که جوید نشان
دهی دید چون مغز مردم کشان
شبان هفتهای بود رفته ز ده
بنشنیده آن کار کرد فره
بگفتندش آن رفته کار شگرف
فزودند بر آن بسی نیز حرف
همه ناروا شهرت شهریان
که دادند نسبت به مرد جوان
ز شهر اندر آمد به کردار باد
در آن ده پراکند و باور فتاد
چنین است آیین خیل عوام
پذیرای هر شهره گفتار خام
به چشم ار ببینند چیزی درست
نیارند دانستنش از نخست
به دیده ز چیزی نگیرند بهر
جزان را که گردد نیوشه به شهر
نیوشهخو دار چه محال و خطاست
پذیرند و دارند آن را بهراست
نیوشیده بر دیده و سر نهند
ز دیده نیوشنده برتر نهند
شبانسهمبرداشتزان کار خفت
بلرزند بر خود ز بیم گرفت
به نزدیک زن رفت لرزنده تن
ز لرزبدنش لرزه برداشت، زن
بلرزند پستان مامک ز بیم
در افغان شدند آن دو طفل یتیم
خروشیدرآن کلبهبرخاستسخت
کهشد کوه از اندوهشان لخت لخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در زیر درختان بیبرگ، کلبهای قدیمی و خراب وجود دارد که نماینده سختیهای روزگار است. مردی پیر و خسته در آن زندگی میکند و بار سنگینی بر دوش دارد. کلبه با قفل سکوت بسته شده و نشانهای از نابودی و ناتوانی است. در این جایی خالی، جوانی با دو نوزاد به سر میبرد و دلتنگی و ناامیدی در او موج میزند. او با مشکلاتی مواجه میشود و در تلاش است تا از خانوادهاش محافظت کند.
شخصی از شهر به روستا میآید و خراج زیادی از کشاورزان میخواهد، و این باعث ناامیدی مردمان میشود. یکی از آنها به شکایت از جوانی میپردازد که در دفاع از خانوادهاش مرتکب عمل خشنتری شده و این موجب بروز درگیریها و خونریزی در روستا میگردد. در نهایت، جوان به اتهام قتل دستگیر میشود و به زندان میافتد. او در تلاش است تا بیگناهی خود را ثابت کند و از دلسوزی و محبت دیگران بهرهبرداری کند.
داستان به تاثیر اجتماعی و تبعات رفتارهای انسانی، قضاوتهای ظالمانه و عدم درک درست از واقعیتها میپردازد و نشاندهنده دشواریهایی است که فرد در برابر ناملایمات زندگی با آن مواجه است. در نهایت، احساسات انسانی و نیاز به انصاف در مواجهه با ظلم و ناامیدی به تصویر کشیده میشود.
هوش مصنوعی: در جایی زیر درختان بدون برگ و بیبر، یک کلبه کوچک وجود دارد که به شکل زانو زدهای دیده میشود.
هوش مصنوعی: یک کلبه قدیمی و فرسوده که ظاهرش ناهنجار و خمیده است، نشاندهندهٔ سختیهای زمانه و قدرت بالا آن است.
هوش مصنوعی: پشت او به خاطر بار سنگین خم شده و دو ستون به جای عصا زیر سقفش قرار دارند.
هوش مصنوعی: تنها لباس زشت و خاکستری که بر تن کردهام، نشان از سختیها و رنجهایی است که در زندگی کشیدهام.
هوش مصنوعی: دست ماه دی و بهمن بر روی لایهای از یخ قدیمی که لباست را پوشانده، فرو رفته است.
هوش مصنوعی: از دیوار آن مکان خاکهایی فرو ریخته و به این ترتیب یک خاکدان به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در این بیت میتوان به تصویر کشید که در یک مکان نیمهتاریک، در دری که به آرامی بسته شده، سکوتی تا حدی سنگین برقرار است. این سکوت با قفلهایی پوشانده شده که به نوعی نشاندهنده قصهای از فراموشی یا بیحرکتی است. وجود عنکبوت در این تصویر، به نوعی نماد زمان گذشته یا فراموششده است که همگی به شکلی سرد و بیروح به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که فرد سکوت را یاد گرفته و لبانش به گونهای به هم چسبیده است که نمیتواند سخن بگوید.
هوش مصنوعی: به مانند پیرمردی که بار سنگین بر دوش دارد و موهایش ریز ریز شده است، به نظر میرسد که از شدت مشقت و مشکلات، ناتوان و ضعیف شده است.
هوش مصنوعی: آن شخص بار سنگین خود را بر روی پشت شتری که در حال خراب شدن است انداخته است.
هوش مصنوعی: به سمت فضای خالی و عدم میل کرده و در پیشگاه مرگ زانو زده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اعماق زمین، جایی ناشناخته و تاریک وجود دارد که شبیه به یک کهنه کور است که از دل خاک برخاسته است.
هوش مصنوعی: از آن دالان یا راهرو، به اندازه یک قدم تا کجاهایی نامرئی فاصله دارم.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گیاهان وحشی در دشتها به سرسبزی و زیبایی میرسند و به وفور در مسیرها دیده میشوند.
هوش مصنوعی: از دل تاریکی سینهاش به آرامی صدای غمانگیزی برخاست.
هوش مصنوعی: هر لحظه از روزنهای بخار مانند دود در هوای سرد خارج میشود.
هوش مصنوعی: از آن کلبه، دودی سفید به هوا میرود که به شکل پیچ کلید است.
هوش مصنوعی: جاری شو تا حقیقتی در آن روشن گردد و از گوش آسمان، قفل سختی باز شود.
هوش مصنوعی: دل نیازمند مانند دودی است که در آسمان بلند حرکت میکند.
هوش مصنوعی: روح سبک و آزاد مانند پیکنامهای از آن گور پایین به سوی عرش و مقام بلند پرواز میکند.
هوش مصنوعی: روحی که از یک کلبه بیسرپناه رانده شده، پیامی سوزان و آتشین را به خداوند میبرد.
هوش مصنوعی: او به خداوند میگوید: ای پروردگار، ای کسی که خورشید و ماه را آزاد میکنی، مرا از گناهانم رهایی ببخش.
هوش مصنوعی: در این کلبه، روحی به تفکر مشغول است و زنی در درون آن زندگی میکند که از زمان و جهان دور افتاده است.
هوش مصنوعی: موهای او به خاطر تنهایی و بیکسی، پریشان شده است، مانند دو نوزاد که به زانوی او خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: از دو چشم او اشک میریزد و دستانش مانند چاقویی بر روی گل لاله میسازد.
هوش مصنوعی: اولین شکم تو نشانهای از امن و امان است و آن نرینهای که میآید، مظهر آرامش جان است.
هوش مصنوعی: پدر و مادرش هر دو در آن تپه نزدیک روستا خوابیدهاند.
هوش مصنوعی: جوانی که تبدیل به فردی با ارزش میشود، در واقع اسیر مشکلات و درونیات خود بوده و به خاطر آن، اشک میریزد.
هوش مصنوعی: زمانی که خوشهها در مرداد به گردآوری رسیدند، یکی از کشاورزان از شهر به دشت آمد.
هوش مصنوعی: او به شدت افزایش یافت و از شرم کاست و پس از نود سال، مالیات آن سرزمین را خواست.
هوش مصنوعی: نگاهی به تغییرات جدید و تنوع در خوراکها از مرغ و بره میاندازیم.
هوش مصنوعی: یخ و آبلیموی شیراز، همراه با شراب و نغمههای دلنشین، خواستنی است.
هوش مصنوعی: یک کشاورز بیچاره با دیدن یک پدیده عجیب حیرتزده شد و خوشحال با داستانی شاداب و دلنشین شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: اگر در خانهٔ خرس میوههایی همچون انگور و سیب پیدا نمیکنی، خودت را فریب نده.
هوش مصنوعی: در این ده، خوراک خوشمزه ما شامل جو، کاک، کشک، شیر و ماست است.
هوش مصنوعی: وقتی مهمان ناخوانده به خانهام میآید، باید از امکانات و منابع خودم برای پذیرایی از او استفاده کنم.
هوش مصنوعی: اگر حیوان، گوسفند باشد، سرمایهای معتبر و ارزشمند است، و اگر مرغ و طیور باشد، تنها بادَم به حساب میآید.
هوش مصنوعی: برخی از محصولات مانند گندم، روغن، سیب و به در کنار مالیات و حقوق صاحبان آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما برای این بیزبانان مانند چوپانی عمل میکنیم و از حاصل کارشان زندگی میسازیم.
هوش مصنوعی: اگر مرغی ماکیان را برباید، همانگونه است که جوانی از ما برده شود.
هوش مصنوعی: ما تا به حال از آمدن تو بیخبر بودهایم و هیچ چیزی دربارهی نزول و حضور تو نشنیدهایم.
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند تو، با این فضیلت و ناز و نعمت، نباید بر چشمان ما جا گیرد و مورد احترام قرار بگیرد؟
هوش مصنوعی: عروسی تازه در این سرزمین برپاست که تشک و بالشهایش نو و تمیز است.
هوش مصنوعی: دختر جوانی با همسرش که دوشیزه و زیباست، دعوت کن و در کنار او آرام بنشین.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا وجود داشته باشد، بیاوریم تا دل تو شاد و خوشحال شود.
هوش مصنوعی: در جلو او سفرهای برقرار کردند که در آن بره، مرغ و نانهای نرم وجود داشت.
هوش مصنوعی: کسانی که بداندیش هستند، وقتی از نوشیدن میخواری (جام) که مورد نظرشان است، ناامید میشوند، به دشنام و فحش متوسل میشوند.
هوش مصنوعی: او پایش را بر روی سفرهٔ غذا گذاشت و آن را کثیف کرد، از آن فرش و نشیمنگاه که برای نشستن و خوردن آماده شده بود.
هوش مصنوعی: صدای قهری شبیه به دیو بر میآید و بر میزبانان فریاد میزند، همچون صدای وحشتزایی که از خاک و دیاری بلند میشود.
هوش مصنوعی: زن تازه وارد را به شدت مورد توجه قرار دادند و چادرش را از سرش برداشتند، در حالی که داماد هم در این میان تحت فشار و انتقاد قرار گرفت.
هوش مصنوعی: جوانمرد دیگر تحمل بیاحترامی نداشت، بنابراین چند سیلی به او زد و او را از در بیرون کرد.
هوش مصنوعی: کسی که بد فکر میکند، از سرزمین خود دور میشود و به دنبال راه حلی به سوی شهر میرود.
هوش مصنوعی: کمان جفا تیرهایی را به سمت قلب هر کسی که خواسته، پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: او به نزد رئیس اداره رفت و از چشمهایش اشکهای ساختگی ریخت.
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنگامی که پا به این سرزمین گذاشتم، به یاد تو و نیکیهای تو افتادم و تصمیم گرفتم که به خاطر تو عمل کنم.
هوش مصنوعی: جوانی به مبارزهام آمد و مانند گرگ، بزرگ و کوچک را به دور خود جمع کرد.
هوش مصنوعی: سقوطی در شهر و بر پادشاه اتفاق افتاد که شامل فرمانروایان و وزرا و شخصیتهای برجسته آن دیار نیز شد.
هوش مصنوعی: مرا از آن ده به شدت و با خشونت بیرون کردند و در خفا نگهداشتند که در دستشان اسلحه بود.
هوش مصنوعی: من از ترس آشوب و ریختن خون، از آن جمع بیرون شدم.
هوش مصنوعی: من میخواهم که تو در تلاش برای پیدا کردن راهحل و تدبیر باشی، زیرا اگر سستی کنی، دشمن قویتر و سختتر میشود.
هوش مصنوعی: رئیس به قدری تحت تأثیر فریب و جاذبه او قرار گرفت که دیدگاه روشنش به تاریکی گرایید.
هوش مصنوعی: از لشکر او، ده نفر شجاع و معروف، فقط به خاطر تلاش و جنگیدن به او پیوستهاند.
هوش مصنوعی: آنها با نیت انتقام به سوی آن سرزمین رفتند و آتش را روشن کردند.
هوش مصنوعی: مردی که در برابر شهوترانی خود تسلیم شده و شخصیتش را در این مسیر از دست داده، حالا به این نتیجه میرسد که شب گذشته چه اقدام ناپسندی انجام داده است.
هوش مصنوعی: با ورود او به میدان، مانند پهلوان اسفندیار، تفنگی به دست دارد و برای جنگ آماده است.
هوش مصنوعی: در پشت او ده سوار دلیر و قوی که همه مهارتهای جنگی و دلاوری دارند، همراهیاش میکنند.
هوش مصنوعی: به آن انسانهای بیگناه حمله کردند، چه زن و چه مرد و چه کودک، همگی را زیر فشار قرار دادند.
هوش مصنوعی: جوانمرد در خانهای آرام و بیخبر از دنیا خوابیده بود و در نزدیکی محبوبش قرار داشت.
هوش مصنوعی: موهای دلبر بهدست گرفته شده و از طرفی در خیابان سر و صدای جنگ و درگیری برپا شده است.
هوش مصنوعی: دشمن به خانهاش حمله کرد و آنجا را ویران کرد و او را شکست داد.
هوش مصنوعی: جوان با شتاب و بیتابی از خوابگاه بیرون آمد و به سمت آن دسته شوم رفت که راه را مسدود کرده بودند.
هوش مصنوعی: یک نفر به کینهجو ضربهای زد و او به زمین افتاد و به حالتی ذلیل و بیارزش درآمد.
هوش مصنوعی: او کمربندش را محکم کرد و سپر را از خود برداشت و در مسیر آماده شد تا سوار شود.
هوش مصنوعی: عروس در کمال سرعت و بدون تأمل به سمت دشمنان چوب و سنگ پرتاب میکند.
هوش مصنوعی: در کوچهای که کمرگاه یک کوه قرار داشت، جوانمردی به سرعت وارد کوه شد.
هوش مصنوعی: عروس که به جلو رفته، در کوهسار عبرتی جانسوز دیده و حالا در کوچه به ذلت افتاده است.
هوش مصنوعی: سواران با بیرحمی به غارت پرداختند، ولی جوانمردان از دست آنها نجات یافتند.
هوش مصنوعی: زنی که حامله است و مردی که از جنگ خسته شدهاند، در برابر مشکلات و سختیهای زندگی چه کار میتوانند انجام دهند، در حالی که بر روی کوهها و سنگها قرار دارند؟
هوش مصنوعی: از بالا، راهی سخت و دشوار در کوه وجود دارد و در زیر، درگیری و نزاعی میان گروهی در حال انجام است.
هوش مصنوعی: آن شب تا صبح به انتظار ماندند و وقتی سحر شد، سرشان را بر روی سنگی گذاشتند.
هوش مصنوعی: با طلوع خورشید از پشت کوه، آن کوه به سوی فرار رفت.
هوش مصنوعی: زیر درختان قدیمی که بدون برگ و میوه بودند، کلبهای وجود داشت که محکم و استوار نبود.
هوش مصنوعی: جوانمرد به آن کلبه رسید و آن را به خوبی تمیز کرد و سپس در نهایت به سمت گلی نمیرفت.
هوش مصنوعی: جوانمرد به زنی که در حال زایمان است کمک میکند و از این واقعه متعجب و حیرتزده میشود.
هوش مصنوعی: عصبانی شد و گفت: ای معشوق عزیز، میروم تا درمان قلبم را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: یک نفر دیوانهوار از کوه پایین آمد، گویی که میخواهد از دشمنانش درخواست نجات کند.
هوش مصنوعی: از درّه خارج شد و به سوی راهی رفت که از دل و جان خود پاک شده و دلی بیگناه داشت.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که این دیو وحشی با مشت خود قادر است در همان لحظه او را از پا درآورد.
هوش مصنوعی: سواران هنگامی که آن کشته را دیدند، تصمیم گرفتند او را ترک کنند و از او دور شوند، زیرا او بدشانس و بینصیب بود.
هوش مصنوعی: به جوانی که در محل خود زندگی میکرد، آتش بلایی آورده و همهی خانهها و محلها به کلی سوختند.
هوش مصنوعی: مردان و ریش سفیدان روستا را به خاطر خونریزی که اتفاق افتاده، بردند و از ده خارج کردند.
هوش مصنوعی: مستان، با هیجانی که دارند، در آن خیابان به هم ریختهاند و همه villagers به سوی آنجا آمدهاند.
هوش مصنوعی: آن حیوانات، از جمله خر، گاو و گوسفند را به همراه بارهایی که داشتند، بردند و همچنین اسب را نیز سوار کردند.
هوش مصنوعی: آنها را با سرعت به سمت مرکب میرانند و در کمال خشم، آنان را پیاده به شهر میبرند.
هوش مصنوعی: جوانی بیتجربه و ناآگاه بود و در کنار او کسی دیگر است که به شدت درگیر درد و رنج است.
هوش مصنوعی: در بالای کوه، تاخت و تازی را تجربه کن، زیرا گلهایی که در دامنه میرویند، زاییده میشوند تا جفت مناسبی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: چون آن مردم پست و حقیر، دیدن او را ترسیدند و از آن خونش نگران بودند.
هوش مصنوعی: جوان را دستگیر کردند و به زندان انداختند، در حالی که او را به حالت تحقیرآمیزی در گوشهای رها کردند.
هوش مصنوعی: وقتی جوان خبر را شنید که خونها ریخته شده، به شدت برانگیخته و ناراحت شد.
هوش مصنوعی: بیچاره در کار خود مانده است، دلش پر از سوز و درد به خاطر غم یار خود.
هوش مصنوعی: ترس داشته باشید از اینکه آن راز فاش شود، چرا که ممکن است دشمن از طریق زن به اطلاعات دست یابد.
هوش مصنوعی: در اینجا گروهی از راهی در حال آمدن هستند تا به انتقام یکدیگر بپردازند و در این میان دلیلی برای اختلاف و جدایی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: از آن مرد خونین، نشانی گرفتند و از او خواستند که از دشنام و ترس، نور و روشنایی را به همراه بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی که دیدند دست و پای او را به خاطر کینه گرفتهاند، او را بردند و ماجرا آشکار شد.
هوش مصنوعی: در شهر خبرهایی به گوش رسید که جوانی جان خود را از دست داده است.
هوش مصنوعی: این بیت به نشان دادن نافرمانی و طغیان میپردازد. شاعر اشاره میکند که فردی به شدت بر علیه فرمانروایی قیام کرده و باعث شده که کاروانها و گروهها به سمت مسیرهای تازهای هدایت شوند و از راههای قبلی خارج شوند. این نافرمانی به قدر و شدت است که تغییرات بزرگی در حرکت کاروانها به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: تحصیلدار هژیر در روستا مشغول کار است و به همین دلیل مشکلاتی به وجود آورده که باعث زحمت و آسیب به دیگران شده است.
هوش مصنوعی: نظامیان جنگی در تلاش بودهاند تا او را اسیر کنند.
هوش مصنوعی: در نامهها نوشتند و شعرها را خواندند، اما از آن شعرها، قلمها خسته و افسرده شدند.
هوش مصنوعی: جادهای که به سرای قضا و قدر میرسد، پر از جمعیت و شلوغی شد، مانند خونی که به سمت آن سرای روان میشود.
هوش مصنوعی: در آن قضاوت، داستان روشن شد و در آنجا جان او به خاطر جوانمردی اش به مجازات درآمد.
هوش مصنوعی: او به خاطر قضاوت نادرستی که انجام داده به زندان افتاد؛ چرا که اینگونه اقدامات ناموجه نمیتواند بیتوجهی باشد.
هوش مصنوعی: در هر کوچه و خیابان صدایی برخاسته که باید سر دیو نر را برید.
هوش مصنوعی: این دیو و موجود وحشتناک برای شکار کردن مردم مناسب نیست و نمیتواند به کار انسانها بیاید.
هوش مصنوعی: کسی که به سرقت خون مردم مشغول است، در دل مردم نسبت به او افکار و نگرانیهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: برای حفظ عدالت و اصول اخلاقی، باید با افرادی که به دیگران ظلم میکنند، به شدت برخورد کرد؛ زیرا در غیر این صورت، آنها تبدیل به افرادی خطرناک و قوی میشوند که به دیگران آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: خونخواران و افرادی که دست به جنایت میزنند، در نهایت به خاک سپرده میشوند و این نشاندهندهی برتری و پاکی جهان انسانی نسبت به آنهاست. در واقع، پاکی و درستکاری بر ناپاکیها و زشتیها غلبه میکند.
هوش مصنوعی: اگرچه قصاص، خون را با خون جبران میکند، اما در پس آن، حکمتهای زیادی نهفته است که به بار نشسته است.
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که خون و تکهتکه شدن یک سر، میتواند نشانهای از درس عبرت برای دیگران باشد. به عبارتی، این وضعیت نگرانکننده و تلخ میتواند باعث شود دیگران از آن عبرت بگیرند و مراقب خود باشند.
هوش مصنوعی: در آن شهر، انسان خردمندی وجود داشت که به خاطر فقر و نداشتن ایمان، به کناری نشسته بود و مشغول به بازتاب اندیشههای خود بود.
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت نامهنگاران نامهای فرستاد و بر روی قلمش با پرچم جدیدی تزیین کرد.
هوش مصنوعی: در آن نامهای که نوشتهام، درخواست خود را بکن و به کسانی که نامه را میخوانند گوشزد کن که به این موضوع توجه داشته باشند.
هوش مصنوعی: قلم شما را همچون دشنهای در دست میبینم و زبانتان را نیز تشنه به خون احساس میکنم.
هوش مصنوعی: خون ریختن کسی و جدا کردن روح او از جسم، کار سادهای نیست.
هوش مصنوعی: بیش از صد سال گذشته است و در این مدت، انسان به تحول و تغییرات زیادی دست یافته است.
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی خود هیچ بهرهای از زن نبرده، بیشتر از شمر، در این دنیا تنها و بیفایده است.
هوش مصنوعی: بیش از شمر، نطفهها از یکدیگر جدا شدهاند، چرا که رحم تنها یکی از آنها را پرورش داده است.
هوش مصنوعی: شکمی پنهان است که بیش از شمر، که یک نفر را از آن به دنیا آورده، گنجایش دارد.
هوش مصنوعی: بسیاری از کودکان مرده را میشمارند، اما در این میان، یکی از آنها به قتل رسیده است.
هوش مصنوعی: بیشتر از شمر، مرده را در عذاب میبینم، زیرا از آنها تنها یکی باقی مانده و مرد شده است.
هوش مصنوعی: یک نفر به عنوان یک انسان، میتواند ارزشهای زیادی داشته باشد و به اندازهی تمام جهان اهمیت پیدا کند. اما برای کسی دیگر، حتی اگر آن فرد دنیای بزرگی داشته باشد، ممکن است همچنان احساس کند که کمبودهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: خصوصاً در مورد جوانی باهوش و فعال که به زحمت و کشاورزی مشغول است و با سختی تلاش میکند.
هوش مصنوعی: از دنیا یک گوشهای را برگزیدهام که در آن به یک زن و دو گاو و ده گوسفند پرداختهام.
هوش مصنوعی: زمانی در آفتاب سپری میشود؛ گاهی در حال استراحت و گاهی در کنار دامها و زندگی روستایی.
هوش مصنوعی: از تلاش و زحمت شما، زندگی بهتر و آسایش بیشتری به دست آمده است.
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در اطرافتان هست، همچون پنبه، پشم، مرغ و بره، به خاطر خدمت به شما و رفاه شما فراهم شدهاند.
هوش مصنوعی: خورش به شما نان و کیک خوشمزه فرستاده است.
هوش مصنوعی: نه کسی که دستش دراز باشد و از دیگران چیزی بخواهد، و نه کسی که مال دیگران را بگیرد، بلکه فردی که دستش باز است، دل روشن و نیکی پسند است و زحمت میکشد.
هوش مصنوعی: کسی را به خانهاش فرستادند تا همه چیزش را خراب کند و زندگیاش را زیر و رو کند.
هوش مصنوعی: محصولی که از یک سو آسیب دیده و خراب شده، از سوی دیگر به دست آمده است.
هوش مصنوعی: او خواسته که بره و مرغی برایش بیاورند، و همچنین تشک زیبایی از پارچهٔ شیک و لطیف.
هوش مصنوعی: شخصی که در حال نوشتن شعر است، بهزور چشمهایش را به همسرش دوخته است.
هوش مصنوعی: کسی که سواران را از شهر دور کرده است، بهطوری که آنها از سوی او بهزور به ده برمیگردند.
هوش مصنوعی: سواران در نیمه شب به جنگ و غوغا پرداختهاند و به این ترتیب، در حال ایجاد هياهویی هستند.
هوش مصنوعی: یک فرد پست و بیارزش به مادر خانواده حملهور شده و به دنبال بهدستآوردن همسر اوست.
هوش مصنوعی: پس از آن، توسط گروهی از مردان دلیر و شجاع، که بیگفتگو به تعب و رنج زندگی خود پایان دادهاند.
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که جوانان هنگام سرزنش و قضاوت نباید بهراحتی متهم شوند؛ زیرا جوانان بیگناه هستند و اتهام و ظلم به آنها نادرست است. جوان شایستهی محبت و توجه است، نه تنبیه و کشتن.
هوش مصنوعی: اگر او را به زبان دلیل و برهان تسلطی نیست، پس چرا دل شما ندا ندارد؟
هوش مصنوعی: کشاورز و دهقان، پیوندی عمیق با زمین و سرزمین خود دارند. آنان با تلاش و زحمت، زندگی را از دل خاک میکشند و نمایانگر جوهره و هویت زندگی در دیار خود هستند. اندام آنها همانند بدن زمین است که از محبت و کارشان زنده میشود.
هوش مصنوعی: اگر به صد نفر از سربازان شمشیر زده شود، یک مرد دهقان میتواند با یک فریاد آنها را بترساند و از خود دور کند.
هوش مصنوعی: اگر در مجازات آدمکشی کمکاری شود، نام آدمکشان برچیده میشود.
هوش مصنوعی: کشتن گناهکار هنر نیست، بلکه باید خود گناه را از بین برد، پسر.
هوش مصنوعی: بر روی تخم گناه، زهر علم را بریز و آن را از این دنیا پراکنده کن.
هوش مصنوعی: وقتی که تخم گناه از دل خارج شود، موجودی خطرناک و خونآشام به وجود میآید که شرافت انسانی را تهدید میکند.
هوش مصنوعی: به همان کسی که خون ریخته شده است، نگاه کن و ببین که در کار او چه چیزی پیش آمده است.
هوش مصنوعی: هیچ کس به راحتی و بیتوجهی نمیتواند خون کسی را بریزد و به خاطر کینه و دشمنی، آنها را به شورش وادارد.
هوش مصنوعی: در ذهن او مشکلی وجود دارد و در دلش نسبت به چیزی نفرتی احساس میکند.
هوش مصنوعی: از سر intoxication و گاهی به خاطر دیوانگی، در جایی که آدم مست و دیوانه هیچ درکی ندارد.
هوش مصنوعی: گاهی برای به دست آوردن طلا تلاش میکنی و گاهی برای به دست آوردن زن. تو باید ریشههای خود را تقویت کنی و در زندگیات بر روی چیزهایی که ارزشمند هستند تمرکز کنی.
هوش مصنوعی: زمانی که از مشکلات و موانع عبور کردی، توجه کن که ریشه و دلیل وجود این مشکلات کجا قرار دارد.
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که باشد نباید به سرعت کسی را که خونریزی کرده، کشت.
هوش مصنوعی: اگر کسی مریض و آشفته است، با آرامش خاطر و تدبیر به او کمک کن و او را درمان کن.
هوش مصنوعی: اگر در شهری تخم جنایت نباشد، مردی از رحمتی برای درمان تو نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر اینطور باشد که به زندانش میفرستند، پس تو از همچو کارگری، پیشهاش را بشناس و مزدش را حساب کن.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش کینهورزی کرده باشد، با نصیحت و پند نمیتواند دلش را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از حال مستی خود آگاه باشد، در این صورت نمیتواند به نوشیدن شراب ادامه دهد؛ زیرا در دنیا تنها راهی که برایش وجود دارد، منع از نوشیدن است.
هوش مصنوعی: متن اشاره میکند که باید از حضور در جمع دوری کنی تا دیگران تحت تأثیر خوشحالی و شوق نباشند و آرامش به جمع برقرار باشد.
هوش مصنوعی: مراقب آن مست باش و او را به سختی نگهدار، زیرا او به نصیحت و رهنمود نیاز دارد و دیوانگیاش ممکن است او را به ناگواری بکشاند.
هوش مصنوعی: اگر کاری پیش بیاید که از وضعیت فعلی خارج شود، جان و روحی در آن نیست و کار بیارزش است.
هوش مصنوعی: قدیمترین زخم و کینه، مانند زخم طمع به طلا نیست. نه به دنبال شهرت است و نه خصومت و درگیری به راه میاندازد.
هوش مصنوعی: بهنحوی که هیچگونه گناهی ندارد، توجه کن که در این مکان کار ناپسندی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات پیش میآید که کارها به گونهای پیش برود که انسان با وجود صداقت و مذهب خود، دچار سردرگمی و حیرت شود.
هوش مصنوعی: باید ابتدا از ریشه و دلیل یک موضوع آگاه شویم، زیرا آن کار به زودی قدیمی و کهنه خواهد شد.
هوش مصنوعی: من اکنون فکر میکنم که دلیل گناه زن جوان، مردی است که در جوانی خود را در خطر انداخته است، نه اینکه خود او تقصیر داشته باشد.
هوش مصنوعی: به من بگویید که چشمان او از کارهای بدش خبر دارند و این که او هیچ فکری در دل خود ندارد.
هوش مصنوعی: او هرگز آنقدر گستاخ نبوده که به فکر راهزنی باشد.
هوش مصنوعی: این جوان زیبا نهسابقه نوشیدن شراب دارد و نه دیوانه است؛ او انسانی فرزانه و خردمند است.
هوش مصنوعی: اما نادانی که بداندیش است، زشتیهایی را نمایان میکند که خود درونش نهفته است.
هوش مصنوعی: به روستا رفته و آتش به جان زمین و خانههای بیچارهها انداخته است.
هوش مصنوعی: شکسته شدن ظرفها به مانند دویدن خوکی است که به دنبال زن جدیدی میگردد.
هوش مصنوعی: زنی که از شوهر خود کتک خورده و ناراحت است، سوارانی را به سمت شهر فرستاده تا کاری انجام دهند.
هوش مصنوعی: سواران به سرعت مانند دیوها به میدان آمدهاند و از آن مکان و محله، سر و صدا برپا کردهاند.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو در حال جنگ با دشواریها و مشکلات هستی و به سوی خانهای که جوانی در آن حضور دارد، حرکت میکنی.
هوش مصنوعی: گرفتن گریبان به معنای اعتراض و علامت دادن به دیگران است. در اینجا گفته شده که اگر کسی بیگناه باشد، باید از جلو گذر کند و خود را از قضاوتهای نادرست دور کند و در جمع به حقایق اشاره کند.
هوش مصنوعی: جوان با نیروی خود به او حمله کرده و او را از خود دور کرده است، در حالی که برای حفظ جانش تلاش میکند.
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که بیمار به نزد دانا نمیرود، پس او گناهکار است.
هوش مصنوعی: این نکته را در نظر داشته باش که تمام علتهایی که ذکر کردم، به جوانی مرد وابسته است، اما کدام یک از آنها واقعاً به او مرتبط است؟
هوش مصنوعی: تمامی اسباب و عوامل به نوعی از آن شخصی ناشی شدهاند و نتایج حاصل نیز به دست جوانی به وقوع پیوسته است.
هوش مصنوعی: روزی یکی از نویسندگان مقالهای را نوشت که در شهر به انتشار درآمد و جنجال و سر و صدایی به پا کرد.
هوش مصنوعی: وکیل جوان در دادگاه دیگری هم به خوبی و با مهارت در سخنوری ظاهر شد.
هوش مصنوعی: مردان راستگو برای پاسخ به سوالات رفتند و شنیدند که گفتهها همچنان معتبر و پابرجا هستند.
هوش مصنوعی: قاضی به دقت به آن مشاجره نگاهی انداخت و قواعد و شیوههای گفتوگو را بررسی کرد.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که هر چه در مورد خوب یا بد بودن جوانان گفته شود، بیمعناست و در نهایت، جوان به طور غیرقابلاجتنابی به سمت خشونت و قتل میرود.
هوش مصنوعی: باید به دستور دین و بر اساس حکم مجازات، به قاتل جزای عملش را بدهیم.
هوش مصنوعی: تنش باید به دار آویخته شود تا روحش به سوی جهنم فرستاده گردد.
هوش مصنوعی: من فهمیدم که قاضی حکم خواهد کرد و دیگر نیازی نیست به دعوای خصوصی ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: شخصی مدعی شده است و از او تقاضای عدالت و انتقام دارد، در حالی که او اتهامها را رد کرده است.
هوش مصنوعی: از مرگ او نمیتوان فرار کرد، زیرا همه، چه جوان و چه پیر، باید از آن درس بگیرند.
هوش مصنوعی: قاضی حکمی صادر کرد که جوانی به مرگ محکوم شده و برای انجام این حکم به مکان مشخصی منتقل شده است.
هوش مصنوعی: در آن مجال، تصمیم نهایی برای جوان اتخاذ شد و زمان به یک نتیجه قطعی رسید.
هوش مصنوعی: وقتی که مرد در برابر مرگ تسلیم شد، اما دلش از فکر و اندیشه درباره زن آزار میبیند.
هوش مصنوعی: حکیم وقتی نامهای نوشت، در واقع پشت سرش نیز واکنشها و هیاهوهایی به وجود آورد.
هوش مصنوعی: مردی آمده که جوانی را در قید و بند ببیند، پیش از آنکه کمند او را به دام اندازد.
هوش مصنوعی: به او نصایح زیادی داد و دلش را شاد کرد و از اندوه و غم مرگ نجاتش داد.
هوش مصنوعی: دوست، مرگ فقط لحظهای است و نباید از آن ترسید. در واقع، در یک آن، ما جان خود را به دست تقدیر میسپاریم.
هوش مصنوعی: غم و اندوه ناشی از مرگ، از خود مرگ هم بیشتر ناپسند است. نگران نباش، زیرا کسی از مردن نمیگریزد.
هوش مصنوعی: خواه پادشاه باشد یا آدمی در رنج و تنگدستی، در نهایت همگانی به سرنوشت مرگ دچار خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر دو روزی دیر یا زود شود، به زودی خواهی دید که همه چیز به پایان میرسد و نابود میشود.
هوش مصنوعی: ای پسر، در این دنیا بیگناه بمیری، زیرا بر بیگناهی تو، کل جهان شهادت میدهد.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلمی که بر تو رفته، به یاد دستاوردهای عدالت و دین بیفکن، زیرا این ارزشها از دنیا کم شدهاند.
هوش مصنوعی: اکنون هر چه از این دوست بخواهی، بخواه جز جان که او در معرض قضاوت قرار گرفت.
هوش مصنوعی: تو مانند جانور شکاری هستی که در چنگال قوانین مردم گرفتار شدهای و تنها حسرت و شیرینی را میتوانی احساس کنی.
هوش مصنوعی: اگر در دلت شوقی وجود دارد، به من بگو، هر چند که بیان آن کار آسانی نیست.
هوش مصنوعی: جوان گفت: من فقط یک همسر میخواهم، البته بهتر است که او فرزندی داشته باشد، حالا که من هنوز بچهای هستم.
هوش مصنوعی: در هنگام زایمان، به سمت او دویدم تا به عنوان ماما به او کمک کنم.
هوش مصنوعی: من گرفتار افرادی شدم که دیگر هیچ اثری از همسرم ندارم.
هوش مصنوعی: خبر بگیر و اطلاعاتی از محبوب من به دست آور، او را حفظ کن و همچنین از فرزند من مراقبت کن.
هوش مصنوعی: من یک باغ و یک خانه دارم، همچنین دو گاو و چند چیز دیگر که ارزش چندانی ندارند.
هوش مصنوعی: اگر هنوز اینجا مانده باشند، بهتر است به جای اینکه سهمی به فرزند و همسر بدهند، برای خداوند تلاش کنند.
هوش مصنوعی: در جایی به نام اسپریس، دنیایی باید ترتیب داده میشد تا جوانان خوشگذران و شاداب بتوانند در آنجا دور هم جمع شوند و خوش بگذرانند.
هوش مصنوعی: جوان را با چشمهایی پر از غرور و طغیان، به زنجیر کشیدند، به گونهای که همچون فردی مست و سرگشته به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: از فوت مرد شجاع و زن داغدیده، همه به دور او گرد آمدند و سوگوار شدهاند.
هوش مصنوعی: یک قاضی به سراغ مجرمی رفت که در آستانه مرگ قرار داشت و با شدت و قاطعیت او را به مرگ فراخواند.
هوش مصنوعی: در آن زمان که او را به دار آویختند، تماشاچیان به هم پیوستند و به تماشا پرداختند.
هوش مصنوعی: زمانی پیش میرفت و ناگهان به یک لحظه، گل سرخی که در اوج زیبایی بود، پژمرده و زرد شد.
هوش مصنوعی: زبانش از لبههای لب بیرون آمد و به دلیل خشم، دندانها را به هم فشرد.
هوش مصنوعی: چهرهاش سرشار از زیبایی و لبهایش تیره و پژمرده شده، در دنیا به خاطر حسرت نگاهش، تأثیرگذار است.
هوش مصنوعی: یک باد در زمان خاصی وزید و آن را به دور ریسمانی چرخاند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که شاهدی وجود دارد که میتواند شهادت بدهد و راستی آن کسی که کشته شده را به یاد بیاورد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که نسیم صبحگاهی بگوید: "سلام بر آنکه بیگناه کشته شده است!"
هوش مصنوعی: اگر قاضی از دین قضاوت میکرد و این حکم را صادر میکرد، باید بگویم که این دین و این حکم به شدت مورد نفرین است.
هوش مصنوعی: اگر داد و دین حقیقت داشته باشد، پس کفر چه معنا دارد؟ بر این داد و دین باید گریست و غمخوار بود.
هوش مصنوعی: به جان انسان نمیتوان دست دراز کرد و با خداوند نمیتوان جنگید.
هوش مصنوعی: هر دینی که بر پایه خونریزی و ظلم بنا شده باشد، هرچقدر هم که افراد سرشناس و محترمی در آن مشارکت داشته باشند، باز هم ناپسند و بیارزش است.
هوش مصنوعی: از آن شب که آن مرد فقیر گرفتار شد، چهل روز گذشت و او همچنان در بند و اسیر ماند.
هوش مصنوعی: زنی که تازه زاییده، در آن خاک نشسته و منتظر مرد جوانی است.
هوش مصنوعی: دو کودک در شرایط سختی به دنیا آمدند و به خاطر وضعیت نامناسب، مادرشان آنها را در چادر پوشاند.
هوش مصنوعی: وقتی روز شد، مردی چوپان به آنجا رسید که گوسفندانش در آنجا چرا میکردند.
هوش مصنوعی: این کلبه جایگاه شبان است و متعلق به اوست.
هوش مصنوعی: زن بیخانمان را دید و فهمید که در آن مکان، در جریان روز و شب لحظههایی از آرامش دارد.
هوش مصنوعی: آتش شعلهور شد و بخار گرم از پشمی که داشت، جایی برای آرامش ایجاد کرد.
هوش مصنوعی: زن به شیر و ماست نوزادانش رسیدگی کرد و با دقت و ملایمت آنها را شست.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید و دلش را بسته بود، با صدای دلنشین خود آن را گرم و شاداب ساخت.
هوش مصنوعی: شبان در آنجا به گشت و گذار مشغول بود و تا وقتی که روز فرا رسید، هنوز از آنجا بیرون نرفته بود و سرش را پایین نگذاشته بود.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر میکشد که شخصی مانند یک نگهبان مشهور و نامدار، در برابر چشمان دیگران ایستاده است. او به قدری معروف و شناخته شده است که حضورش جلب توجه میکند و مسئولیتهای نگهبانی و مراقبت از چیزی را بر عهده دارد.
هوش مصنوعی: صبح که فرارسید، خورشید زرد رنگ مانند تیر زرین بر روی چادر آبی رنگ درخشید.
هوش مصنوعی: یک شبان از کوه به دشت آمد تا نشانی از جوانی را در میان گروهی پیدا کند.
هوش مصنوعی: شبان که هنر چوپانی را ندانسته و راه و رسم آن را آموزش ندیده است، هرگز نمیتواند تشخیص دهد که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
هوش مصنوعی: از دوران کودکی، به کوهها و دشتها علاقهمند شدهام و بیوقفه به سوی آنها در حال حرکت هستم.
هوش مصنوعی: نه کسی نوشتهای دارد، نه کتابی خوانده، نه راه نادرست را از راه درست آموخته است.
هوش مصنوعی: این شخص از کجا و از که صفات نیک و خردمندی را آموخته است؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که طبیعت به او یاد میدهد تا این ویژگیهای نیک را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: من بر این باورم که او معلمی برای آن شخص است که از مردم بدخلق فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که با مردم معاشرت نکرده و تربیت نیافته، به درستی نمیتواند ویژگیهای انسانی را داشته باشد.
هوش مصنوعی: او هنوز خیابانها و شلوغیهای شهر را ندیده و نتوانسته از شادی و غم آن بهرهای ببرد.
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به این است که عقل و فهم انسان به دلیل مصرف کم از آن، تحت تاثیر خلسه و شیدایی قرار نمیگیرد و در حالت طبیعی و آرامش باقی میماند. در واقع، شخص از حالت نشئگی و مستی دور است و تنها در سایهی عقل میتواند به درک عمیقتری از زندگی و اطراف خود برسد.
هوش مصنوعی: فقط از شیر و شیرینی خوشمزه میخورم و چیزی مانند سرکه یا نوشیدنیهای تلخ نمیپسندم.
هوش مصنوعی: نه در شب نوری از چراغ دیدهام و نه در روز از محبوبم نشانی پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: در صبح زود، نور خورشید از بالای دشت میتابد و در عین حال شب همچنان در دامان کوهها خوابیده است.
هوش مصنوعی: من از آزادی و سادگی بهرهمند میشوم، همانطور که فردی آزاد و نیکوکار هستم.
هوش مصنوعی: چوپان گله را به سگ و همسرش سپرد و به راه افتاد تا به خانه برود.
هوش مصنوعی: در آن روستا وارد شد که نشانههای آن را جستجو کند، همانطور که مغز انسانها را میکاود.
هوش مصنوعی: شبان هفتهای به مدت یک هفته از ده دور شده بود و پس از اینکه خبر آن کار را شنید، به انجام آن اقدام کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتند که کار شگفتانگیزی رخ داده و بر آن موضوع خیلی صحبت کردند.
هوش مصنوعی: همه بیعدالتیهایی که شهرتهای مردم شهر نسبت به جوانی کردند.
هوش مصنوعی: او همچون باد از شهر وارد شد و در آن ده به سرعت پراکنده گشت و مردم به او اعتماد کردند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردم عادی به راحتی هر سخنی را از هر شخص معروف یا مشهور میپذیرند، حتی اگر آن سخن به تفکر و دقت نیاز داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر چیزی را از نزدیک ببینی، اما نتوانی آن را به درستی توصیف کنی، هیچ سودی از دانستن آن نخواهی برد.
هوش مصنوعی: اگر به چیزی توجه نکنند، آن را جز برای چیز دیگری نخواهند گرفت؛ چون در شهر، آوای خاصی شنیده نمیشود.
هوش مصنوعی: به آسانی نمیتوان به حرفهای شیرین و دلنشین اعتماد کرد، زیرا گاهی اوقات همین سخنان میتوانند اشتباه و گمراهکننده باشند.
هوش مصنوعی: چشمها به آنچه میشنوند توجه دارند و برتر از آن، آنچه که با دیده میسازند، قرار میدهند.
هوش مصنوعی: شبانی که از کار شبانهاش بهرهبرداری میکند، از ترس به خود میلرزد و نگران است.
هوش مصنوعی: مرد به زن نزدیک شد و از لرزش بدن او، خودش هم به لرزه افتاد.
هوش مصنوعی: دو طفل یتیم از ترس، به شدت میلرزند و به خاطر صدای بلندی که شنیدهاند، نگران و مضطرب شدهاند.
هوش مصنوعی: صدایی بلند و ناگهانی از آن کلبه برخاست که حتی کوهها از اندوه آن، تکهتکه و شکسته شدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.