نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان
شه چو از گرگ دست و پا برده
شیر با او به دست و پا مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۶ - ستایش سخن و حکمت و اندرز
آمده لاابالییی بُرده
سیمکُشْ زنده، سیمکِشْ مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۹ - بر تخت نشستن بهرام به جای پدر
شاه از آن مرد بینوا مرده
تنگدل شد چو آب افسرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۵ - صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد
شمع و قندیل باغها مرده
رخت و بنگاه باغبان برده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۶ - نشستن بهرام روز شنبه در گنبد سیاه و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم اول
خوان نهاده بساط گسترده
خادمانی به لطف پرورده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
زُهرهای دل ز مشتری برده
شکر و شمع پیش او مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۰ - نشستن بهرام روز چهارشنبه در گنبد پیروزه رنگ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم
او چو خاشاک سایه پرورده
سیلش از کوه پیش در کرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
منم آن تشنه گهر برده
بخت من زنده بخت تو مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۲ - نشستن بهرام روز آدینه در گنبد سپید و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم هفتم
به فریبی هزار دل برده
هرکه دیده برابرش مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
آن برادر به جور جان برده
وین برادر به دست و پا مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
مهرش از ماه روشنی برده
روز چون شب برابرش مرده
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
بینیاش ناگهان شبی مرده
سر فرو برده، دردسر برده
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
یکی صندوق بودی قفل کرده
که استادش نهفتی زیر پرده
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۱) حکایت سرپاتک هندی
که تا او را براندازد ز پرده
مگر گردد به آهن دور کرده
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت
ولیکن گر برون آید ز پرده
شوند آن کور چشمان زخم خورده
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
مگردر مصر مردی بود مرده
پسر در روزِ مرگش عهد کرده
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
رفیقی داشت پیر سال خورده
بدو گفت ای بسی تیمار برده
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۷) حکایت آن پیر که دختر جوان خواست
کسی عمری در ایمان ره سپرده
در آخر، چون بوَد، کافر بمرده؟
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
ز جودش بحر و کان تشویر خورده
گهر در صُلب بحر و کان فشرده