گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

عشق ورزیدن به جان نازنینان نازک است

خامه این بیچاره را خود که جانان نازک است

ناز کیها مینماید آن میان یعنی به من

زندگانی خواهی ار کردن بدین سان نازک است

یکدم بگذر ز عین مردمی بر چشم من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

علم و تقوی سر به سر دعوی است معنی دیگر است

مرد معنی دیگر و میدان دعوی دیگر است

عاشق ار آمد به کویش دینی و عقبی نخواست

جانب طور آمدن مقصود موسی دیگر است

حسن مه رویان چه می ماند بروی یار من

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

عمریست که با او دل مسکین نگران است

ما در غم و او شادی جان دگران است

ای باد مبر خاک کف پاش به هر سو

کان روشنی دیده صاحب نظران است

تا بلبل و گل بافته بویت به گلستان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

عهد تو سست و وعده ها خام است

چشم شوخت میانه بادام است

غمزهات زخمه زلف و خالت عود

خون عاشق می و لبت جام است

زلف تو بهر صید از چپ و راست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست

روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست

دیده ها از بامها در جست و جوی ماه نو

عاشقان از پستی و بالا به جست و جوی دوست

لیلة القدری که در وی بود حلقه حلقه روح

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت

مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت

از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن

گر توانستی دل بی رحم او را چاره ساخت

هر چه خورد آن نوش لب خون دل فرهاد بود

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

غمت دارم مرا شادی همین است

از بختم جای آزادی همین است

ز بیدادت خراب آباد شد دل

درین ویرانه آبادی همین است

دگر بیداد نکنم بر تو گفتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

غمت ریخت خونم شهادت همین است

شهادت چه باشد سعادت همین است

نه امروز رسم جفا کرد؛ تو

ترا سالها شد که عادت همین است

چو میرم ز دردت گذر بر مزارم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

غم عشق را هیچ تدبیر نیست

بجز وصل و آنچز به تقدیر نیست

به قتل محبان فا مانع است

و گر نه ز محبوب تقصیر نیست

گرفتم که بر دل زدی ناوکم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

کاف کفر ما ز طاها بر ترست

قاف عشق از کاف پاها برترست

عشق اگر زان لب دهد دشنام زهر

عزت این از دعاها برترست

بر زبان عاشقان کفری که رفت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

کدام دل که ز عشق تو پای در گل نیست

چه جور کز تو بر آشفتگان بیدل نیست

بفرقت توام از زندگی ملال گرفت

که بی وصال تو از عمر هیچ حاصل نیست

حقیقت است که دارد طبیعت حیوان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

کی چاره درد من بیچاره ندانست

دل خون شد ازین درد و جز این چاره ندانست

دردم به طبیب ار چه بدینگونه نگفتند

چون بود که از گونه رخساره ندانست

در تجربه سنگدلان سخت خطا کرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

کسی که پرتو انوار لامکانی یافت

فراغت از همه آشوب این جهانی یافت

به ذرهای نخرد های و هوی سلطانان

دلی که بر در حق راه پاسبانی یافت

فروتنی کن اگر سر فرازیت باید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

گر جانب محب نظری با حبیب هست

غم نیست گر هزار هزارش رقیب هست

با کس مگو که چاره کنند درد عشق را

ای خواجه گر طبیب نباشد حبیب هست

سر در مکش ز ناله ما ای درخت ناز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

گرچه از باران دیده خاک آن کو پر گل است

پای عاشق در گل از دست دل از دست دل است

بنده را گر پیش خویش از مقیلان خوانی رواست

هر که رو در قبله روی تو دارد مقبل است

دل همه تن اشک خونین گشت و آمد سوری چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است

بر شمع سوز سینه پروانه روشن است

از من بگو به مدعی ای یار آشنا

من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است

آنرا که دل سوی لب او می کشد چو جام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

گر زاهد کم خواره محبت نچشیده است

خونابه نخوردست و ریاضت نکشیده است

بر سینه ندارد اثر زخمی از آن تیغ

این نیز دلیل است که از خود نبریده است

بیش از ترشی بخشی ازین خوان نرسیدش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

گر صورت چین با رخ خوب تو به دعواست

آنجا همگی صورت و اینجا همه معناست

ای باد بر آن روی نکو این همه برقع

رسمی است به این رسم برانداختن اولاست

از پرتو آن روی جناب سر آن کوی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

گر عشق تو داغ جان‌گداز است

صد شکر که داغ دلنواز است

گر درد تو بار صحبت ماست

غم نیز ز محرمان راز است

دل کم نکند نیازمندی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

گر قصد خون ماست پس از دل ربودنت

میباید آن رخ از پس برقع نمودنت

بیرون مشر ز دیده که با آن جمال و زیب

زیبد درون خانه پس پرده بودنت

هر چند خوبتر شود از بستن انگبین

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۶۳
sunny dark_mode