گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

آن سایه نیست، دایم دنبال او فتاده

چون من سیاه بختی سر در پیش نهاده

هر دم ز جور خوبان در حیرتم که: ایزد

آنرا که داده حسنی، مهری چرا نداده؟

با جمع عشقبازان تنها مرا چه نسبت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

جان من، گاهی سخن کن ز آن لب و کامی بده

ور سخن با عاشقان حیفست، دشنامی بده

چون دل از دست تو بی آرام شد، بهر خدا

بر دلم دستی نه و یک لحظه آرامی بده

میکنم پیش تو عرض حال بی سامان دل

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

کیست آن سرو روان؟ کز ناز دامن بر زده

جامه گلگون کرده و آتش بعالم در زده

کرده هر شب ز آتش حسرت دل ما را کباب

با حریفان دگر تا صبح دم ساغر زده

وصف قد نازکش، گر راست میپرسی ز من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده

کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده

رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری

ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده

من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ای همچو پری از من دیوانه رمیده

صد بار مرا دیده و گویی که ندیده

دریاب، که ماتم‌زدهٔ روز فراقت

هم چهره خراشیده و هم جامه دریده

ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

بخون نشست دلم، خار غم خلیده خلیده

بسیل داد مرا خون دل چکیده چکیده

براه عشق فتادم ز پا، دویده دویده

بجور خوی گرفتم ستم کشیده کشیده

تو نور چشم منی، جا درون دیده من کن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

دردا! که باز ما را دردی عجب رسیده

هم دل ز دست رفته، هم جان بلب رسیده

آن ماهرو که با من شبها بروز کردی

رفتست و در فراقش روزم بشب رسیده

کی باشد آنکه: بینم از دولت وصالش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۵

 

خطت، که رقم بر ورق لاله کشیده

بر گرد گل از عنبر تر هاله کشیده

سالیست شب هجر تو و عاشق مسکین

هر روز ز تو محنت صد ساله کشیده

زان لب، که گزیدی، ز سر ناز بدندان

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶

 

بکجا روم ز دردت؟ چه دوا کنم؟ چه چاره؟

که هزار باره خون شد جگر هزار پاره

منم و ز عشق دردی، که اگر بکوه گویم

بخدا! که نرم گردد دل سخت سنگ خاره

بدو دیده کی توانم که رخ تو سیر بینم؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

ترا، که جان منی، ساخت ناتوان روزه

ندانم از چه سبب شد بلای جان روزه؟

زکوة حسن بنه سوی ما و روزه منه

که این زکوة بسی بهترست از آن روزه

زبان و کام ترا روزه بی حلاوت ساخت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

گر نیست جام گلگون، خوش نیست دور لاله

بی می چه نشأئه خیزد؟ از دیدن پیاله

من نوح روزگارم، از گریه غرق توفان

کو همدمی که گویم درد هزار ساله؟

تا کی بناز و شوخی لب را گزی بدندان؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

تا چند بهر کشتن ما جور و کین همه؟

ما کشته میشویم، چه حاجت باین همه؟

رحمی، که از جفای تو رفتند عاشقان

دل خسته و شکسته و اندوهگین همه

تو قبله مرادی و خوبان ز انفعال

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

زین پیش لطف بود و کنون جور و کین همه

اول چه بود آن همه؟ آخر چه این همه؟

خوبان، ز اهل درد شما را چه آگهی؟

ایشان نیازمند و شما نازنین همه

غمهای دوست، اندک و بسیار هر چه هست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

با تو هر ساعت مرا عرض نیازست این همه

من نمی دانم ترا با من چه نازست این همه؟

خنده ات جانست و لب جان بخش و خطت جانفزا

مایه جمعیت و عمر درازست این همه

خواب از چشم و دلم از دست دوست از کار رفت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲

 

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

خلقی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

گه معتکفِ دِیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که ترا می‌طلبم خانه به خانه

هر کس به زبانی صفت مدح تو گوید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳

 

دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه

کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه

بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند

آیم و باز شوم خشت در می خانه

خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

بی‌جهت با ما چرا آهنگ غوغا کرده‌ای؟

غالبا امروز قصد کشتن ما کرده‌ای

گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی

من نمی‌دانم چه خویست این که پیدا کرده‌ای؟

گر مسیحا مرده‌ای را زنده می‌کرد از دعا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ای که به خون مردمان چشم سیاه کرده‌ای

کشته شدست عالمی، تا تو نگاه کرده‌ای

دست به رخ نهاده‌ای، بهر حجاب از حیا

پنجه آفتاب را برقع ماه کرده‌ای

پادشهی و ملک دل هست خراب ظلم تو

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

کشیده‌ای می و بالای منظر آمده‌ای

تو آفتابی و امروز خوش برآمده‌ای

چو گل، به روی عرق کرده، می‌رسی از راه

بیا، بیا، که عجب تازه و تر آمده‌ای!

بیا، که خیزم و از شوق در برت گیرم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

ای آنکه در نصیحت ما لب گشوده‌ای

معلوم می‌شود که تو عاشق نبوده‌ای

هر طعنه‌ای که بر دل آزرده کرده‌ای

بر زخم ما جراحت دیگر فزوده‌ای

گفتی: اگر دل تو ربودم به صبر کوش

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲۲
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
sunny dark_mode