هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
خرم آن روز کزین محنت و غم باز رهم
بمراد دل ازین درد و الم باز رهم
رفت مجنون و ازین داغ جگر سوز برست
می روم تا من دلسوخته هم باز رهم
نیست امکان خلاصی ز تو در ملک وجود
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
بحمدالله! که جان بر باد رفت و خاک شد تن هم
ز پند دوست فارغ گشتم و از طعن دشمن هم
دلا، صبری کن و زین سال مرو هر دم بکوی او
کزین بی طاقتی آخر تو رسوا می شوی، من هم
ازین غیرت که: ناگه سایه او بر زمین افتد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰
خراب یک نظر از چشم نیم خواب توایم
بحال ما نظری کن، که ما خراب توایم
سؤال ما بتو از حد گذشت، لب بگشا
که سالهاست که در حسرت جواب توایم
چه حد آن که توانیم هم عنان تو شد؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
هر خوبیای، که از همه خوبان شنیدهایم
امروز در شمایل خوب تو دیدهایم
مشکل حکایتیست، که از ماجرای عشق
حرفی نگفتهایم و سخنها شنیدهایم
ما را به راه عشق تو آرام و خواب نیست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
روز عیدست، سر راهگذاری گیریم
ماهرویی بکف آریم و کناری گیریم
شاهدان دست بخون دل ما کرده نگار
ما درین غم که: کجا دست نگاری گیریم؟
گرد خواهیم شد و دامن آن یار گرفت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳
زهی سعادت! اگر خاک آن حرم باشیم
بهر طرف که نهی پای در قدم باشیم
مکوش اینهمه در احترام و عزت ما
که ما بخواری عشق تو محترم باشیم
مرو، که آخر ایام عمر نزدیکست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴
خیز، تا امروز با هم ساغر صهبا کشیم
خویش را دامن کشان تا دامن صحرا کشیم
باغ و بستان دلکشست و کوه و صحرا هم خوشست
هر کجا، گویی، بساط عیش را آنجا کشیم
کس چرا از دست دنیا ساغر محنت کشد؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵
ای سگ آن سر کو، ما و تو یاران همیم
خاک پاییم، بهر جا که روی در قدمیم
یار ما نیست ستمگار و جفا پیشه، ولی
ما ز بخت بد خود قابل جور و ستمیم
هیچ کس نیست، که او را بجهان نیست غمی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
نوبهارست، بیا، تا قدحی نوش کنیم
باشد این محنت ایام فراموش کنیم
ساقیا، هوش و خرد تفرقه خاطر ماست
باده پیش آر، که ترک خرد و هوش کنیم
حد ما نیست که پیش تو بگوییم سخن
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
شام عید، آن به، که منزل بر سر راهی کنیم
خلق مه جویند و ما نظاره ماهی کنیم
پیش بالای بلندت فارغیم از یاد سرو
غایت پستی بود، گر فکر کوتاهی کنیم
بی خیالت کی توان قطع بیابان فراق؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸
ای گل، از شکل تو با ناز و خرامت گویم
هر چه گویم همه داری، ز کدامت گویم؟
تو پری، یا ملکی؟ یا مه اوج فلکی؟
حیرتم سوخت، ندانم، بچه نامت گویم؟
قد برافراختی و سرو بلندت گفتم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹
یارب، غم بیرحمی جانان به که گویم؟
جانم غم او سوخت، غم جان به که گویم؟
نی یار و نه غمخوار و نه کس محرم اسرار
رنجوری و مهجوری و حرمان به که گویم؟
آشفته شد از قصه من خاطر جمعی
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰
ساخت گدای درگهت مرحمت الهیام
بلکه گدایی تو شد موجب پادشاهیام
بنده غلام آن درم، وه! چه کنم؟ که میکند
ترک سفید روی من ننگ ز رو سیاهیام
ساید اگر به فرق من گوشهٔ نعل مرکبت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱
ای ماه من و شاه سپاه همه خوبان
خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان
آنجا که تو بر مسند عزت بنشینی
بر باد رود حشمت و جاه همه خوبان
از حسرت آن چشم، که بی سرمه سیاهست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو؟
من برای تو خرابم، تو برای دگران
خلوت وصل تو جای دگرانست، دریغ!
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
ای پریچهره من، چند نشینی بکسان؟
دامن چون تو گلی حیف که گیرند خسان!
ماه من، چند باغیار کنی هم نفسی؟
تیره شد آینه لطف تو زین هم نفسان
پیش هر سفله بشیرین سخنی لب مگشا
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
صبح امید همانست و رخ یار همان
تار آن طره شبرنگ و شب تار همان
نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من
پیش تو یار همان باشد و اغیار همان
طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
در قبای ارغوانی قد آن سرو روان
هست چون نازک نهالی از درخت ارغوان
عاشقم، جایی، ولیکن او کجا و من کجا؟
من کهن پیر گدا، او پادشاه نوجوان
روی نیکو دیدم و از طعن بد گو سوختم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶
مشکل غمیست عشق، که گفتن نمیتوان
وین مشکل دگر که: نهفتن نمیتوان
غمهای عاشقان هم گفتند پیش یار
ما را عجب غمیست که گفتن نمیتوان
دندان به قصد لعل لبش تیز چون کنم؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷
منم، چون غنچه، در خوناب زان گل برگ تر پنهان
دلم صد پاره و هر پاره در خون جگر پنهان
تماشای رخش، در دیده خوابی بود، پنداری
که من تا چشم وا کردم شد از پیش نظر پنهان
طبیبا، داغهای سینه را صد بار مرهم نه
[...]