خداوند خداوندان اسرار

زهی خورشید در خورشید انوار

ز عشق حسن تو خوبان مه رو

به رقص اندر مثال چرخ دوار

چو بنمایی ز خوبی دست بردی

[...]

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نِیِستان تا مرا بُبریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شَرحه شَرحه از فراق

[...]

چونک نزد چاه آمد شیر دید

کز ره آن خرگوش ماند و پا کشید

گفت پا واپس کشیدی تو چرا

پای را واپس مکش پیش اندر آ

گفت کو پایم که دست و پای رفت

[...]

مرد گفتش کای امیرالمؤمنین

جان ز بالا چون در آمد در زمین

مرغ بی‌اندازه چون شد در قفس

گفت حقّ بر جانْ فسونْ خوانْد و قصص

بر عدمها کان ندارد چشم و گوش

[...]

ساحران در عهد فرعون لعین

چون مری کردند با موسی بکین

لیک موسی را مقدم داشتند

ساحران او را مکرم داشتند

زانک گفتندش که فرمان آن تست

[...]

یک عرابی بار کرده اشتری

دو جوال زفت از دانه پری

او نشسته بر سر هر دو جوال

یک حدیث‌انداز کرد او را سؤال

از وطن پرسید و آوردش بگفت

[...]

آن یکی می‌گفت در عهد شعیب

که خدا از من بسی دیدست عیب

چند دید از من گناه و جرمها

وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا

حق تعالی گفت در گوش شعیب

[...]

گفت ناصح بشنوید این پند من

تا دل و جانتان نگردد ممتحن

با گیاه و برگها قانع شوید

در شکار پیل‌بچگان کم روید

من برون کردم ز گردن وام نصح

[...]

قصهٔ عثمان که بر منبر برفت

چون خلافت یافت بشتابید تفت

منبر مهتر که سه‌پایه بدست

رفت بوبکر و دوم پایه نشست

بر سوم پایه عمر در دور خویش

[...]

نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان

پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان

که یکی رقعه نبشتم پیش شه

ای عجب آنجا رسید و یافت ره

آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد

[...]

هست بازیهای آن شیر علم

مخبری از بادهای مکتتم

گر نبودی جنبش آن بادها

شیر مرده کی بجستی در هوا

زان شناسی باد را گر آن صباست

[...]

مورکی بر کاغذی دید او قلم

گفت با مور دگر این راز هم

که عجایب نقشها آن کلک کرد

هم‌چو ریحان و چو سوسن‌زار و ورد

گفت آن مور اصبعست آن پیشه‌ور

[...]

گفت یزدان زود عزرائیل را

که ببین آن خاک پر تخییل را

آن ضعیف زال ظالم را بیاب

مشت خاکی هین بیاور با شتاب

رفت عزرائیل سرهنگ قضا

[...]

آن یکی می‌رفت بالای درخت

می‌فشاند آن میوه را دزدانه سخت

صاحب باغ آمد و گفت ای دنی

از خدا شرمیت کو چه می‌کنی

گفت از باغ خدا بندهٔ خدا

[...]

هم‌چنین تاویل قد جف القلم

بهر تحریضست بر شغل اهم

پس قلم بنوشت که هر کار را

لایق آن هست تاثیر و جزا

کژ روی جف القلم کژ آیدت

[...]

پس بگفتند آن امیران کین فنیست

از عنایتهاش کار جهد نیست

قسمت حقست مه را روی نغز

دادهٔ بختست گل را بوی نغز

گفت سلطان بلک آنچ از نفس زاد

[...]

حبذا کاریز اصل چیزها

فارغت آرد ازین کاریزها

تو ز صد ینبوع شربت می‌کشی

هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی

چون بجوشید از درون چشمهٔ سنی

[...]

حاصل آن روضه چو باغ عارفان

از سموم صرصر آمد در امان

یک پلنگی طفلکان نو زاده بود

گفتم او را شیر ده طاعت نمود

پس بدادش شیر و خدمتهاش کرد

[...]