گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

بر سنگ زد زمانه ز بس ساز آشنا

آه از فسون غول به آواز آشنا

امروز نیست قابل تفریق و امتیاز

در سرمه‌گرد می‌کند آواز آشنا

گر صیقلی به کار برد سعی اتفاق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

چو شمع یک مژه وا کن ز پرده مست برون آ

بگیر پنبه ز مینا قدح بدست برون‌ آ

نمرده چند شوی خشت خاکدان تعلق

دمی جنون‌ کن و زین دخمه‌های پست برون آ

جهان رنگ چه دارد به جز غبار فسردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

چه‌کدخدایی‌ست ای ستمکش جنون‌کن از دردسر برون‌آ

تو شوق آزاد بی‌غباری زکلفت بام و در برون آ

به‌کیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید

ره نفس‌پیچ وخم ندارد چونی زبند شکربرون آ

اگر محیط‌گهر برآیی قبول بزم وفا نشایی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴

 

از نام اگر نگذری از ننگ برون آ

ای نکهت‌گل اندکی از رنگ برون آ

عالم همه از بال پری آینه دارد

گو شیشه نمودارشو و سنگ برون آ

زین عرصة اضداد مکش ننگ فسردن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵

 

ازین هوسکده با آرزوبه جنگ برون آ

چو بوی‌گل نفسی پای زن به‌رنگ برون آ

فشار یأس و امید از شرار جسته نشاید

به روی یکدگرافکن سر دو سنگ برون آ

قدح شکسته به زندان هوش چند نشینی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ

گاهی به رغم دانش‌، دیوانه هم برون آ

تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد

سرتا قدم چو خورشید دست‌کرم برون آ

تنزیه بی‌نیاز است از انقلاب تشبیه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷

 

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا

امشب از باده به جا آمده هوش مینا

وقت‌آن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز

کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش مینا

زندگی کردن‌، مار به خم عجزکشید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا

که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا

نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل

که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا

سلامت بی‌خبر دارد ز فیض عالم آبم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۹

 

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا

که یاد صبح صادق می‌دهد خندیدن مینا

ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را

که ایمن از خزان باشد بهارگلشن مینا

زنام می‌، زبانم مست و بیخود در دهان افتد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰

 

ز بخت نارسا نگرفت دستم‌گردن مینا

مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا

درین میخانه‌تا ساغرکشی ساز ندامت‌کن

گلوی بسملی می‌افشرد خندیدن مینا

زبان تاک تا دم می‌زند تبخاله می‌بندد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

شفق در خون حسرت می‌تپد از دیدن مینا

عقیق، آب روان می‌گردد از خندیدن مینا

جگرها بر زمین می‌ریزد از کف رفتن ساغر

دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا

بنال از درد غفلت آنقدر کز خود برون آیی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا

رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است

دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا

دورفلک جنون‌کرد ما را خجل برآورد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا

که عکس موج می‌شد جوهرآیینهٔ مینا

چنان صاف ست از زنگ‌کدورت سینهٔ مینا

که می‌تابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا

سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا

نمی‌توان خبر پاگرفت سر به هوا

درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس

به خاک‌ریشه وگل می‌کند ثمر به هوا

زمین مزرع‌ایجاد بس‌که تنگ فضاست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵

 

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها

کهسار تهی گردید از شوخی میناها

مستقبل‌این محفل جز قصهٔ ماضی نیست

تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها

دشوار پسندیها بر ماگره دل بست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶

 

گر لعل خموشت‌کند آهنگ نواها

دشنام‌، دعاها و بروهاست‌، بیاها

خوبان به ته پیرهن از جامه برونند

در غنچه ندارندگل این تنگ قباها

رحمت ز معاصی به تغافل نشکیبد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

ز بس جوش اثر زد از تب شوق تو یارب‌ها

فلک در شعله خفت از شوخی تبخال کوکب‌ها

درین محفل که دارد خامشی افسانهٔ راحت

به هم آوردن مژگان بود بربستن لب‌ها

ز گرد وحشت ما تیره‌بختان فیض می‌بالد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

زهی سودایی شوق تو مذهب‌ها و مشرب‌ها

به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یارب‌ها

مبادا از سرم کم سایهٔ سودای گیسویت

چو مو نشو و نمایی دیده‌ام در پردهٔ شب‌ها

جدا از اشک شد چشم سراب دشت حیرانی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تاب‌ها

چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خواب‌ها

اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست

حیرت است از قبله رو گرداندن محراب‌ها

ساغر سرگشتگی را نیست بیم احتساب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

ای ز شوخی‌های حُسن‌ات محوِ پیچ و تاب‌ها

حیرت اندر آینه چون موج در گرداب‌ها

بی‌ خراش زخمِ عشق اسرار دل معلوم نیست

خواندن این لفظ موقوف است بر اِعراب‌ها

صاحب تسلیم را هرکس تواضع می‌کند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۴۲