گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

آمد خزان و عیش و طرب از زمانه رفت

گل کوچ کرد و مرغ چمن ز آشیانه رفت

در زیر آسمان نتوان کرد پاستون

باید وداع کرده از این شامیانه رفت

ای مرغ روح در قفس تنگ و تاریکی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

لاله رویی آمد و آتش به داغم کرد و رفت

خار در پیراهن گلهای باغم کرد و رفت

از نسیم وصل او چون گل دماغم تازه بوست

خشک سالی ناامید بنده غم کرد و رفت

پرتو مهتاب را از کلبه ام افگند دور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

آمد خزان و دور نشاط از پیاله رفت

رنگ از رخ گل و نمک از داغ لاله رفت

در هیچ سینه یی ز محبت اثر نماند

آتش ز سنگ و ماه ز آغوش هاله رفت

از خیرگاه حاتم طی نیست غیر نام

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

در گلشنی که مقدم آن گل رسیده است

از روی باغ رنگ چو شبنم پریده است

نقاش دست و بازوی خود بوسه می زند

گویا کمان ابروی او را کشیده است

ننهاده پا به خانه آئینه از حجاب

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

نسازم ز بانگ سگانت شکایت

که دارم ز سرو روانت روایت

بگیرم سر راه و بوسم رکابت

اگر می شود از عنانت عنایت

خزان ره نیابد به باغ تو هرگز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

روزگاری شد که پشتم از غم دوران دوتاست

دوربینی می کنم اما نظر بر پشت پاست

بی رفیق امروز پای خود در این ره مانده ام

ای مسلمانان دعا سازید کارم با خداست

لنگری آورده ام امروز از میزان عدل

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

چشم تو را طبیب کجا می کند علاج

این چشم را به دیدن کس نیست احتیاج

تنگ آمدم ز دست دل بی قرار خود

چون غنچه خون خورد پدر از طفل بدمزاج

آزاده از حکومت ایام فارغ است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

بیا و باده کش ای محتسب به پای قدح

که موج باده نباشد کم از دعای قدح

بهار آمد و مرغان در آشیانه خود

گشانده اند پر و بال در هوای قدح

به چشمه سار خضر پنجه اش زند سیلی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

به جستجوی تو بیرون شد از چمن گل سرخ

در آرزوی تو گردید بی وطن گل سرخ

گدای کوی تو را از جبین دهد گل زرد

شهید تیغ تو را روید از کفن گل سرخ

به کوچه باغ دل داغدار من گذری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

خلوتسرای رضوان کاشانه تو باشد

سوی بهشت راهی از خانه تو باشد

از مه گرفته شمعی گردد به گرد کویت

شب تا به روز خورشید پروانه تو باشد

فرهاد و بیستونش سنگی به دست طفلی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

از غمت در سینه دل صد نامه انشا می‌کند

طفل را این شیر در گهواره گویا می‌کند

شمع را گردنکشی‌ها کرد خاکسترنشین

پست می‌گردد سر خود هر که بالا می‌کند

شیر می‌گردد برون از کوه بهر کوهکن

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

روزی که دام زلف تو در تاب می شود

مژگان به چشم صید رگ خواب می شود

گر بگذری به وقت نماز از نماز گاه

آغوش ها گشاده چو محراب می شود

هنگام خط شکسته شود دست و پای خال

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

چو تیغ بر کمر آن باده نوش می آید

زمین ز خون شهیدان به جوش می آید

عنان آه که در دل نگه تواند داشت

کله شکسته و کاکل به دوش می آید

بغل گشاده و پوشیده جامه گلرنگ

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

شبی که بر سرم آن سبزپوش می آید

صدای مقدم خضرم به گوش می آید

به یاد زلف و رخش گلشن از گل و سنبل

قبا دریده سلاسل به دوش می آید

ندا کنند به مسجد مؤذنان هر صبح

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

در گلستان بی‌تو اشک از چشم بلبل می‌چکد

رنگ و بو می‌گردد و آب از رخ گل می‌چکد

مرغ دل را کشته‌ای امروز پنهان کرده‌ای

خون این صید از دم تیغ تغافل می‌چکد

زلف مرطوب که امشب داده آبت ای نسیم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

بر سرم روزی که از زلف تو سودا گل کند

حلقه زنجیر را در پای من سنبل کند

مهربانی می کند هر کس شکستم می دهد

بر سر من پا گذارد جای چون کاکل کند

در جوار بزرگان یابند خوردان تربیت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

به سیر گل مگر آن شوخ گلگون پوش می آید

صدای دورباش از بلبلان در گوش می آید

ز می پر کرده چشم او ز مستی سرمه دان ها را

که در میخانه هر کس می رود خاموش می آید

ز دست بی ثباتی لاله در دل داغ ها دارد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

مرغ بی بال و پری دیدم دلم آمد به یاد

ناله جغدی شنیدم منزلم آمد به یاد

از فریب و وعده های او شدم راضی به مرگ

شب همه شب دست و تیغ قاتلم آمد به یاد

در تلاش بحر چون گرداب سرگردان شدم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

غنچه ام آخر چو گل کام به عریانی بود

لب گزیدن های من از بی گریبانی بود

چشم و گوشم قاصد جاسوس حیرانی بود

همچو گل اعضایم اسباب پریشانی بود

دل چو گردد ساده او را حل مشکل ها کنند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد

بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد

بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک

بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد

مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۲۸
sunny dark_mode