گنجور

 
سیدای نسفی

در گلشنی که مقدم آن گل رسیده است

از روی باغ رنگ چو شبنم پریده است

نقاش دست و بازوی خود بوسه می زند

گویا کمان ابروی او را کشیده است

ننهاده پا به خانه آئینه از حجاب

این ساده روی صورت خود را ندیده است

گل را گرفته بر در باغ ایستاده است

باد بهار آمدنش را شنیده است

هر کس نهاده پا به در اهل روزگار

بسیار همچو آبله در خون تپیده است

در باغ آرزو که نهالی نشانده یی

عمرت گذشت میوه او نارسیده است

می آمد از چمن مگر آن شوخ سیدا

مانند غنچه مرغ دلم آرمیده است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جلال عضد

کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است

کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است

عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح

بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است

ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان

[...]

ناصر بخارایی

آمد بهار و موکب گل‌ها رسیده است

لاله علم به کون و به صحرا کشیده است

بلبل سرود گفته، سر انداز گشته سرو

غنچه ز ذوق جُبهٔ‌ خضرا دریده است

در چشم شوخ نرگس زو هیچ شرم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جهان ملک خاتون

جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است

چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است

از حد مبر جفا و بیندیش از وفا

زان رو که خار جور تو در جان خلیده است

دانی که حال زار من خسته دل چه شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
اسیری لاهیجی

مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است

خرم دلی که از غم هجران رهیده است

شادست آنکه دولت غم های عشق تو

برجان و دل بملک دو عالم خریده است

آرد بدست دامن معشوق بیگمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه